جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

فاجعه تابستان 67 - تهران

84/5/28

یکی از بازماندگان زندانهای دهه شصت که به نوشته خود در جریان وقایع تابستان شصت وهفت در زندان گوهر دشت زندانی بوده و تصادفا در موقعیتی قرار گرفته است که بخشی از وقایع دردناک تاریخ معاصر مارا از نزدیک شاهد بوده ، با ارسال ای میلی یاد مانده های خود را درباره وقایع مرتبط با فاجعه تابستان شصت و هفت در زندان گوهر دشت برای آشیان بازگو کرده است.نویسنده که خود را معرفی نکرده است در یاد داشت خود وقایعی را یاد آور شده است که مکررا از زبان بازماندگان آن دوران شنیده شده است ، لذا در صحت آنها شکی نیست. در عین حال نویسنده وعده داده است که درحال تهیه گزارش دقیقتر و مفصل تری از فاجعه تابستان شصت و هفت می باشد که متعاقبا به آشیان ارسال خواهد کرد

آشیان برای ثبت این وقایع دردناک و اطلاع همگان گزارش زندانی ناشناس را عینا در این قسمت درج می کند

-------------------------------------------------------------------------------

سالهای شصت و چهار به بعد و به ویژه سالهای شصت و پنج و شصت و شش زندان گوهر دشت شاهد اوج گیری مبارزات داخل زندان بود که تقریبا بطور همزمان در اکثر زندانها درجریان بود.این حرکات در اعتراض به تضییقات و فشارهای زندانبانان صورت می گرفت که به تدریح به حرکات سراسری تبدیل شد . حرکات اعتراضی عمدتا به شکل اعتصاب غذا، اعتصاب ملاقات ، انجام ورزش دسته جمعی (ورزش جمعی ممنوع اعلام شده بود ) و امتناع از اجابت دستورات زندانبانان بصورت اعتراض فردی و ... صورت می گرفت

زندانبانان با اشکال بسیار خشن از جمله خوراندن غذا به زور، سلول انفرادی قطع ملاقات ، ضرب و شتم جمعی و فردی زندانیان، شلاق زدن به اشکال غیر متعارف (کابل زدن به سر وصورت ) ، "اتاق گاز"، محبوس ساختن در سلول های بدون پنجره و فاقد هوای کافی که زندانیان را تا حد خفگی پیش می برد و ... شلاق بر بدنهای خیس و بی رمق زندانیان به مقابله با حرکات اعتراضی می پرداختند

در سال شصت و شش پس از یک روز ضرب و شتم وحشیانه که تقریبا در تمام بندهای زندان گوهر دشت صورت گرفت، پاسداران تهدید کردند که در مرحله بعدی به شکل بسیار خشن تری دست به سرکوب زندانیان خواهند زد. به دلیل یک سال و نیم در گیری و فشار جسمی و روانی مستمر به تدریج توان جسمی و روانی زندانیان تحلیل رفته و اکثریت زندانیان بصورت جمعی تصمیم به قطع حرکات اعتراضی گرفتند

در پی این تصمیم و عملی شدن آن برای دوره ای کوتاه در بندها آرامش نسبی برقرار گردید. در همین دوره زندانیان ملزم شدند طی فرمهای بازجویی که از طرف زندان ارائه شده و حاوی پرسشهایی در مورد عقاید، ایدئولوژی ، مواضع سیاسی و برخی سوالات مربوط به پرونده های اتهامی بود اطلاعات مورد نظر را ارائه کنند

پس از مدتی براساس نظرات زندانبانان و پاسخهای زندانیان به فرمهای مذکور، زندانیان مجددا طبقه بندی شده و عملیات تفکیک و جابجایی به سرعت به انجام رسید.بطوریکه زندانیان مارکسیست و مذهبی که تا آنزمان دریک بند بودند از آن پس از هم تفکیک شدند. بر اساس طبقه بندی مطلوب زندانبانان فعالترین زندانیان مجاهدین در بند فرعی هفت و فعالترین زندانیان مرتبط با گروهای چپ در بند بیست زندان گوهردشت جای داده شدند

براساس همین طبقه بندی زندانیانی که محکومیتشان بالای ده سال بود دریک بند وبقیه زندانیان در دو بند جداگانه دیگر جای گرفتند . زندانیان ملی کش ، زندانیانی که محکومیت رسمیشان خاتمه یافته بود و یا فاقد حکم محکومیت بودند و به دلیل عدم آمادی برای اعلام انزجار و تنفر در زندان مانده بودند ، نیز به یک بند جداگانه انتقال یافتند.در جریان نقل و انتقالات فوق نیز پرسش نامه مذکور حد اقل دوبار دیگر به زندانیان ارائه وطلب پاسخ شد

پس از طبقه بندی و استقرار زندانیان در شرایط جدید، اوضاع زندان و بندهای مختلف برای چندماه عادی به نظر میرسید. از طرف زندانیان نیز در این مدت حرکات اعتراضی آشکار کمتر به چشم می خورد

در خرداد ماه سال شصت و هفت زندانیان مجاهد به دیگر گروههای زندانی خبر دادند که می خواهند اعتراضات علنی نسبت به شرایط بد زندان را گسترش دهند و از قرار در این مورد با سازمان خارج از زندان خود نیز هماهنگی به عمل آورده بودند.اما دیگر گروهها به دلیل پیچیدگی شرایط با این حرکت موافقت نکردند.پس از این دوره زندانیان مجاهد که ظاهرا از عملیات "فروغ جاودان" مطلع شده بودند سعی در انجام حرکات اعتراضی همانند برخورد علنی با پاسداران ، اعتصاب ملاقات و برخوردهای تند داشتند. در این دوره برخورد پاسداران با این حرکات ، در کمال تعجب ،بدون درگیری و همراه با نرمش بود

اما دریکی از بعد از ظهرهای همین دوره به یکباره در کل زندان گوهردشت تلویزیونها از داخل بندها جمع آوری شد.کلیه ملاقاتها قطع گردید. اعزام زندانیان به بهداری ممنوع شد.هواخوری و ورزش قطع شد. و فضای زندان را سکوتی مبهم ، مشکوک و سرد فرا گرفت . در روزهای چهار و پنج مرداد شصت و هفت خبر رسید که در بند فرعی هفت مجاهدین زندانیان برای پرکردن فرمهای سیاسی-ایدئولوژیک و شخصی احضار شده اند

صبح روز هفت مرداد ماه شصت و هفت رفت و آمدهای غیر عادی توام با سرو صدا در راهرو های زندان گوهردشت شروع شد. بند ما در جوار حسینه زندان گوهر دشت قرار داشت و در این بند اتاقی به نگه داشتن وسایل زندانیان اختصاص یافته بود که دیوار به دیوار حسینیه مذکور بود و صدای صحبتهایی جاری در حسینیه در این اتاق قابل شنیدن بود. ما به وضوح از این اتاق مذاکرات جاری در این حسینیه را می شنیدیم. قبل از ظهر در این حسینیه جلسه ای تشکیل شد که ما از پشت دیوار بخشی از صحبت ها و مذاکرات را شنیدیم. شرکت کنندگان در جلسه از مسئولین و تصمیم گیرندگان در مورد اعدام زندانیان بودند. در جریان مذاکرات این گروه در مورد اعدام زندانیان و تعداد و نحوه تشخیص مستحقین اعدام دچار اختلاف شدند. برخی تاکید می کردند بر اعدام های گسترده و بخشی دیگر خواستار تعدیل و خاتمه سریع ماجرا بودند. در حدود ساعت یازده صبح هلی کوپتری در محوطه زندان گوهردشت به زمین نشست و چند نفر دیگر وارد جلسه شدند. بحث در گروه تصمیم گیرنده شدت بیشتری گرفت. تازه واردین به جلسه معتقد بودند در صورت عملی شدن اعدامهای گسترده زندانیان، امکان ایجاد موج مخالفت با جمهوری اسلامی در سطح بین المللی وجود دارد و به همین دلیل خواستار این بودند که با اعدام تعدادی محدود از زندانیان ماجرا فیصله پیدا کند. گروه مخالف این نظر که بیشترشان روحانی بودند اعتقاد به اجرای تام حکم خمینی داشتند. در جریان مباحثه طرفین بحث تصمیم گرفتند مجددا حکم و فتوای خمینی را قرائت و بررسی کنند . یک نفر متن حکم را با صدای بلند قرائت کرد : کلیه منافقین و مرتدین سر موضع باید اعدام شوند

مخالفین اعدام های گسترده می پرسیدند: شما از کجا میدانید چه کسی سرموضع است ؟ موافقین اعدامها استدلال می کردند که ما خودمان آنهارا می شناسیم و همین برای صدور حکم اعدام کافی است. با ادامه بحث و مجادله دو گروه تصمیم گرفتند که مواضع زندانیان با بازجویی و محاکمه مجدد آنها مشخص شود. بلافاصله پس از این جلسه "محاکمه" زندانیان مجاهد آغاز شد

نخستین گروه احضار شده به "دادگاه" زندانیان بند هفت فرعی مجاهدین بودند ، همزمان با آنها زندانیان مجاهد تبعیدی از کرمانشاه نیز به "دادگاه" مذکور احضار شدند.زندانیان در این "دادگاه" جداگانه محاکمه می شدند. در "دادگاه" ابتدا نام و مشخصات زندانی مورد پرسش قرار می گرفت و سپس مواضع سیاسی : اتهامت چیه؟ اتهامت را می پذیری؟ سازمان مجاهدین خلق را قبول داری ؟ اگر زندانی عنوان "مجاهدین خلق" را به هر دلیلی به کار می برد حکم اعدام قطعی بود. اگر در پاسخ ها اشاره به " سازمان " می شد، بازجو ، حاکم یا قاضی می پرسید کدام سازمان ، اگر پاسخ زندانی "سازمان مجاهدین" بود صدور حکم اعدام قطعی بود.اگر پاسخ زندانی سازمان منافقین بود ، سوال میشد : آیا این گروه را قبول داری؟ در صورت جواب مثبت حکم همان حکم اعدام بود، اگر جواب منفی بود سوال میشد : چگونه اینرا ثابت می کنی؟ آیا حاضر به همکاری هستی؟ جواب منفی بدون چون وچرا حکم اعدام را در پی داشت.اگر جواب مثبت بود از زندانی خواسته میشد زندانیان سرموضع را معرفی کند. درصورت کوچکترین اما و اگری از سوی زندانی حکم اعدام صادر می شد. در روزهای بعد لحن حاکمین دادگاه خشن تر و خشن تر می شد

در جلسات "محاکمه" بلافاصله پس از پایان پرسشهای اولیه ، حاکم می گفت از این اسمهایی که میخوانم بگو کدام سرموضع است و کدام نیست. در صورت هرگونه اما و اگر و پاسخ مبهم حکم زندانی اعدام بود

به بعضی از زندانیان در بدو ورود به دادگاه گفته میشد که "برو وصیت نامه ات را بنویس"! و بدون برگزاری جلسه محاکمه از دادگاه خارج میشد. به برخی هم به محض ورود به اتاق "محاکمه" گفته میشد: همین پشت طناب دار برپا کرده ایم ، همکاری می کنی یانه؟ هرگونه پاسخ مبهم منجر به صدور "حکم" اعدام میشد

با این روال تا روز نهم مرداد شصت و هفت از بند هفت فرعی مجاهدین و از میان حدود هفتاد نفر زندانی فقط سه نفر زنده ماندند! به همراه این عده تقریبا همه زندانیانی تبعیدی کرمانشاه نیز اعدام شدند

محکومین به اعدام به سلولهای انفرادی بند بازجویی زندانیان دستگیری کرج منتقل و از آنها خواسته میشد وصیت نامه بنویسند.پس از آن زندانیان مذکور وارد محوطه چمن کنار حسینیه می شدند و ا زدرب پشتی برای اعدام به داخل محوطه حسینیه برده می شدند

زندانیان بند فرعی هفت تمام جریانات فوق و مراحل "محاکمات" را با استفاده از مورس به تفصیل به زندانیان بندهای دیگر اطلاع دادند و خود رفتند

در همین مدت به واسطه موقعیت خاص بند ما بخشی از گفتگوهای جاری در اتاق موسوم به "دادگاه" و گفتگوهای پاسداران توسط برخی از زندانیان نزدیک به دیوار بخش مذکور شنیده میشد

بعضی از زندانیان مجاهد به هنگام اعدام شعار "زنده باد رجوی" یا "زنده باد مجاهدین" می دادند. برخی طناب دار را خود بر گردن می انداخنتد. عده ای خود را پرت می کردند. بعضی از اعدام شوندگان قبل از اینکه کاملا به میرند از طناب پائین آورده می شدند

پس از اعدام اولین گروه زندانیان ، اعضاء همان جلسه از داخل حسینیه به محوطه چمن واقع در پشت حسینیه زندان گوهردشت آمدند و شروع به قدم زدن کردند و پاسدارانی که مجری عملیات اعدام بودم روی چمن محوطه ولو شدند

پس از چند روز محل محاکمات به مکان دیگری منتقل گردید که در وسط راهرو بندها قرار داشت و محاکمه سایر زندانیان مجاهد در این محل ادامه یافت

شب هفتم مرداد ماه کامیونی در کنار درب پشتی حسینه پارک کرد و پاسداران پیکرهای بی جان اعدام شدگان را با برانکارد و با دست به داخل کامیون پرتاب میکردندو سپس روی اجساد داخل کامیون راه می رفتند

پس از افزایش تعداد اعدام شدگان، تریلرهای کانتیر دار را به محوطه زندان آوردند و اجساد اعدام شدگان را بار تریلر کردند . در یک مورد هم تریلر حامل اجساد اعدام شدگان به علت سنگینی در گل ولای محوطه پشت حسینیه زندان گوهر دشت به گل نشست که خارج شدنش از این وضعیت یک روز تمام طول کشید

در اواخر مرداد ماه حجم اعدام ها کاهش یافت و زندانبانان فرصت پیدا کردند که محوطه زندان را سمپاشی کنند.تا پنجم شهریور محوطه زندان گوهر دشت را سکوت مرگباری فرا گرفت

پس از خاتمه کار و قلع و قمع زندانیان مجاهد و از روز پنجم شهریور شصت و هفت محاکمه و اعدام زندانیان مرتبط با گروهها چپ مارکسیستی آغاز شد

عملیات از بند بیست ، بند تفکیک شده توده ای ها، آغاز گردید. ساعت ده صبح آنروز پاسداران به بند هجوم آورده و زندانیان را به صف کرده و به راهرو اصلی بندها بردند.علاوه بر زندانیان بند بیست تعدادی از زندانیان سایر بندها را نیز که قصد اعدامشان را داشتند به این راهرو ها آورده بودند

احضار زندانیان به دادگاه بر اساس نظر و تشخیص ناصریان (دادیار ناظر زندان) و لشکری (مسئول انتظامات زندان گوهردشت )صورت می گرفت. از زندانیان پرسیده میشد که آیا به ایدوئولوژی سازمان متبوعش اعتقاد دارد یا نه ؟ اگر زندانی بلی می گفت به "دادگاه" اعزام میشد و اگر پاسخ منفی میداد به مکان دیگری منتقل میشد.اکثریت قریب به اتفاق بند بیست و دیگران در این روز بخاطر دفاع از عقایدشان به دادگاه اعزام شدند

در "دادگاه" هیئتی مرکت از نیری (رئیس وقت دادگاه انقلاب تهران) ، اشراقی (دادستان وقت )، فلاحیان (قائم مقام وزیر اطلاعات ) همراه با گروه ناشناس دیگری زندانیان را باز جویی و محاکمه کردند

جلسه "محاکمه" زندانیان به صورت انفرادی برگزار شد. در این جلسات پس از پرسش از مشخصات اولیه از زندانی خواسته می شد وابستگی گروهی اش را اعلام کند. سپس پرسیده میشد که آیاایدئولوژی و نظرات سازمان متبوع خود را قبول دارد یانه؟ و پس از آن سوال میشد که مسلمان است یانه ؟ اگر زندانی جواب منفی میداد ، سوال میشد که آیا والدین شما مسلمان هستند یانه ؟ اگر پاسخ مثبت بود زندانی با حکم "مرتد فطری" محکوم به اعدام میشد. اگر پاسخ سوال فوق منفی بود زندانی "مرتد ملی" تشخیص داده میشد. مرتد ملی برای پذیرش اسلام و اقامه نماز (درصورت عدم قبول) محکوم به شلاق میشد. هر روز سه نوبت به وقت صبح و ظهر و عصر و در هر نوبت ده ضربه شلاق. این حکم با شدت و حدت تمام تا زمانیکه زندانی قبول اسلام را اعلان و خواندن نماز را علنا آغاز کند ادامه می یافت

زندانیانی که محکوم به اعدام نشده بودند به بند ... منتقل و در آنجا در گروههای چند نفری در یک اتاق در بسته قرار می گرفتند و احکام شلاق در راهرو و هشتی همان بند اجراء می شد. ناله ها و فریادهای دردناک زندانیان زیر شلاق به گوش همه میرسید و هدف شکنجه گران هم همین بود

آن عده از زندانیان مرتبط با گروههای چپ که ناگزیر در جریان "محاکمه" خود را مسلمان اعلام می کردند اما در عین حال از و جه سیاسی عقاید خود دفاعی میکردند وادار شدند فرمی را تکمیل کنند که شامل پنج مورد زیر بود

یک ، قبول اسلام
دو ، قبول پیامبر اسلام
سه ، تائید روز معاد
چهار ، قبول قرآن
پنج ، تاکید بر رد مارکسیسم

آن گروه از زندانیان مارکسیست که در همان روز پنجم شهریورماه شصت و هفت تکمیل و امضاء فرم مذکور را نپذیرفتند ابتدا به اعدام و سپس به حکم موسوم به "حد الموت" یعنی شلاق خوردن تا حد مرگ و یا پذیرش اسلام و خواندن نماز محکوم شدند. در رزوهای پس از پنجم شهریور کسانیکه امضاء این فرم را نمی پذیرفتند ، مهلتی برای پذیریش آن دریافت می کردند و پس از سپری شدن مهلت به اعدام محکوم می شدند

در صدور حکم اعدام برای زندانیان نظرات ناصریان (دادیار ناظر زندان) و لشکری (مسئول انتظامات زندان گوهر دشت) نقش تعیین کننده ای داشت . به هنگام محاکمه زندانیان اینان نظریات خودرا با ایماء و اشاره و از پشت سر زندانی به محاکمه کنندگان منتقل می کردند و در این خصوص به فعالیتهای زندانی در جریان اعتصابات و ورزش جمعی و برخوردهای شخصی با پاسداران توجه داشتند

زندانیان محکوم به اعدام پس از مشخص شدن حکمشان به سمت چپ راهرو اصلی و سپس برای نوشتن وصیت نامه به سلولهای انفرادی بند کنار حسینیه و یا طبقه بالای همان بند و یا بند روبرو منتقل میشدند. زندانیان پس ا ز نوشتن وصیت نامه در گروهای پنج نفری به دار آویخته میشدند

پیش از اجراء حکم اعدام پاسداران وسایل شخصی و وصیت نامه های زندانیان را گرفته و در یک کیسه پلاستیکی قرار میدادند. زندانیانی که اشتباها به بند محکومین به اعدام اعزام شده بودند نقل می کنند که ، پاسداران در بند فریاد می زدند پنج نفر جانباز داوطلب شوند . بعضی از زندانیان هم با کوبیدن به در آهنی سلولهایشان برای به دار آویخته شدن اعلام آمادگی میکردند

پس از خاتمه اعدام ها و احکام شلاق مرتدین ، زندانیان به دو بند هفت و هشت انتقال یافتند.این عده از زندانیان در حالیکه پاهایشان از شدت ضربات شلاق خونین و ورم کرده بود و قادر به راه رفتن نبودند به زور و اجبار در نماز جماعت بند به امامت پاسداران بند شرکت می کردند. در همین دوره ناصریان (دادیار ناظر زندان ) در سخنرانی خود برای این زندانیان گفته بود که بعضی از زندانیان مارکسیست قبل از اعدام شعار "زنده باد طبقه کارگر" داده بودند و جناب ایشان آنها را از طناب دار پائین آورده وقبل از مرگ حسابی حالشان را جا آورده و به خدمتشان رسیده بوده

در همین دوره یکی از زندانیان به نام جلیل شهبازی پس از گذشت پنج روز از اجراء حکم شلاق مرتدین (هر روز سه نوبت ) طاقتش طاق شده و اقدام به خودکشی کرد. او برای خودکشی شیشه دستشویی بند را شکسته و با شیشه شکسته شکم خود را دریده بود. بنا به اظهار یکی از زندانیان که شاهد عینی این واقعه بوده پس از این ماجرا یکی از پاسداران بند با دستهای خود روده های جلیل شهبازی را از شکم دریده شده اش بیرون کشیده و در واقع او را به قتل رسانده بود

ناصریان در جریان سخنرانی فوق الذکر خود ضمن اشاره به این ماجرا گفت ، کسانیکه قصد خودکشی دارند بجای اینکار به خود ما بگویند ، اینجا به حد کافی طناب دار هست و ما خودمان اینکار را برایشان انجام میدهیم

پس از استقرار زندانیان در دو بند هفت و هشت زندان گوهر دشت تعدادی از زندانیان که در جریان اعتصابات و درگیرهای داخل زندان نقش فعالی داشتند مجددا به دادگاه احضار شده و اخطار اعدام دریافت کردند. گروهی از این زندانیان به سلولهای انفرادی فرستاده شدند و تعدادی از همین گروه نیز قبل از ورود به سلول انفردای مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و به آنها اعلام شد که منتظر اعدام باشند. اما این تهدید عملی نشد و پس از حدود چهل روز این عده به بند انفرادی یک فرعی و سپس برای انتقال به زندان اوین به همان بندهای هفت و هشت منتقل شدند

پیش از انتقال زندانیان فوق به بندهای هفت و هشت و پس از اجراء احکام شلاق ارتداد ، ناصریان مجدد به سلولهای انفرادی آمده و خواستار پذیرش مصاحبه و اعلام انزجار زندانیان نسبت به عقایدشان شد. زندانیانیکه حاضر به پذیرش این خواسته نشدند مجددا از سایر زندانیان جدا شده شده و محکوم به شلاق شدند و حکم شلاق تا زمان پذیرش خواسته ناصریان بصورت پیوسته جاری شد

در همین زمان زندانبانان ،در حالیکه سعی می کردند زندانیان همچنان در فضای ترس از اعدام قرار داشته باشند، زندانیان را به راهرو اصلی بند برده و از آنان درخواست شرکت در راه پیمایی حمایت از جمهوری اسلامی می کردند. زندانیانی که این درخواست را نمی پذیرفتند باصحنه سازی و بازسازی فضای روانی دوران اعدام های تابستانی به سمت چپ راهرو هدایت می شدند و زندانیانی که شرکت در راهپیمایی را می پذیرفتند به سمت راست هدایت می شدند. این برنامه چندین بار برای زندانیان گوهردشت تکرار شد و زندانیان گوهردشت نهایتا در دی ماه شصت و هفت به زندان اوین منتقل شدند

زندانیانی که شرکت در راهپیمایی را قبول کرده بودند ، پس از تکمیل فرم های مربوطه پس از راهپیمایی تحمیلی بیست و دوم بهمن شصت هفت تحت عنوان "عفو امام خمینی " آزاد شدند. باقی مانده زندانیان هم که در دو اتاق بندهای قدیم اوین جای داده شده بودند طی سالهای بعد به تدریج آزاد شدند

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

تابستان شصت و هفت

84/5/17
مدتی این مثنوی تاخیر شد ... پوزش مرا بپذیرید

این روزها مصادف است با هفدهمین سالگرد فاجعه تابستان شصت و هفت ، به همین دلیل علیرغم نیمه تمام ماندن یادداشت " سکوت مطلق" به این موضوع می پردازم
--------------------------------------------------------------------------------

درباره فاجعه فراموش نشدنی تابستان شصت و هفت در زندانهای جمهوری اسلامی تاکنون مطالب ، آمارها و خاطرات گوناگونی منتشر شده است .بنا به روایات شاهدان عینی فجیع ترین و خشن ترین وقایع در زندانهای اوین و گوهردشت تهران رخ داده است. شدت فاجعه در این دو زندان مخوف به حدی بوده است که شنیدن وقایع مربوطه از زبان بازماندگان آن مو را حتی برتن زندانیان با سابقه راست می کند
در این یاد داشت من به گزارش یادمانده های خودم از این دوران در زندان تبریز اکتفا می کنم . در زندان ، به ویژه در زندان دربسته هر زندانی با توجه به شخصیت ، سوابق و وضعیت پرونده اش برای خودش در عالم متفاوتی می تواند قرار گیرد و به همین دلیل درک فضای عمومی آن دوران میسر نیست مگر اینکه این عوالم تک به تک شناخته شوند. ممکن است دو زندانی در کنار هم روایت متفاوتی را از ماجرایی که مشترکا شاهدش بوده اند ارائه بدهند و این تعجبی ندارد. توجه به حدیث مکرر فاجعه از زبان زندانیان مختلف شاید کمکی باشد برای درک بهتر آن. من که خودم در بخشی از این وقایع حاضر بوده ام فکر می کنم درک کاملی از آن ندارم و فکر می کنم تک تک بازماندگان آن دوران لازم است یاد مانده هایشان را مکتوب بکنند. در این یاد داشت می کوشم فضای آن دوران را در حوزه بسیار محدود و بسته ای که خودم حضور داشتم بازسازی کنم ، اما طبیعی است که علیرغم تلاش برای گزارش مقرون به واقعیت،گذر زمان و احوالات وشرایط امروزی من تاثیر خودش را برآن گذاشته باشد

--------------------------------------------------------------

در دوره قبل از پذیرش قطعنامه در بند در بسته چهار زندان تبریز اتاق ما دارای سهمیه روزنامه جمهوری اسلامی بود و ظهرها هم از بلندگوی بند اخبار ساعت 2 رادیو پخش میشد.پخش گزارش نماز جمعه، برنامه درسهایی از قرآن قرائتی ، دعای کمیل و سخنرانی های خمینی هم جزء برنامه های روتین تبلیغاتی توابین بود

در ماههایی که جنگ رو به پایان میرفت از مطالب روزنامه جمهوری اسلامی و اخبار رادیو به خوبی نمی شد جریان واقعی اوضاع جنگ را فهمید و به وضعیت وحشتناک جبهه ها پی برد.فکر می کنم که از اویل خرداد شصت و هفت بود که حملات پی در پی عراق برای باز پس گیری مناطق تحت اشغال ایران آغاز شد و درچند حمله سریع بسیاری از مناطق مذکور از کف ارتش و سپاه خارج شد. یادم می آید که در یکی از تحلیلهای روزنامه جمهوری اسلامی این نظریه القاء میشد که این عقب نشینی ها برنامه ای تاکتیکی از سوی فرماندهان جنگ ایران و حرکاتی است حساب شده است و شکست ایران یا پیشروی عراق محسوب نمی شود. اولین بار من ضعف و شکست را دریکی از سخنرانی های رفسنجانی در نماز جمعه احساس کردم. پس از بازپس گیری فاو توسط ارتش صدام ، رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه اشاره کوتاهی به این ماجرا کرد و سعی نمود آنرا کوچک و کم اهمیت جلوه دهد و بلافاصله درحالیکه آب در دهانش افتاده بود به توصیف وسعت و اهمیت مناطقی که در ماجرای حلبچه نصیب ارتش اسلام شده بود پرداخت.آشکار بود که آقایان بشدت در موضع ضعف هستند و این توصیفات ، که رفسنجانی در بیان و آب و تاب دادن به آنها استاد بود ، برای روحیه دادن به شکست خوردگان است .ماجرای از دست رفتن فاو در اخبار بشدت پنهان داشته شده بود و برای اولین بار، شاید یکماه بعداز واقعه، در یکی از برنامه های دعای کمیل که معمولا با ضجه و فریاد و ناله همراه بود در توصیف اوج فداکاری سربازان اسلام زیر ضربات سنگین لشکر کفر و بمباران شیمیایی فاو برای ما معلوم شد که فاو را از دست داده اند. هفته بعد از آن رفسنجانی ،که در آنزمان سخنگوی اصلی جنگ بود، در مصاحبه ای گفت که هدف ما بدست آوردن قلوب مسلمانان است نه تصرف زمین ، و به طور تلویحی اشاره کرد به برنامه ای برای عقب نشینی های برنامه ریزی شده از مناطق عراقی تحت تصرف ایران و شاید یکی دو مورد هم به چنین اقداماتی دست زدند. به گفته رفسنجانی زمینهارا پس میدادند تا قلبها را تصرف کنند

همین اطلاعات به شدت فیلتر شده مرا به این نتیجه رساند که آقایان می خواهند جنگ را پایان دهند ، اما معلوم نبود صدام بپذیرد. نحوه پایان جنگ با ادامه حیات جمهوری اسلامی و اینکه صدام نخواهد مجددا تجربه سال پنجاه و نه را تکرار کند معمای پیچیده و مبهمی بود که ذهن من نمی توانست آنرا با اطلاعات موجودم حل کند. تصورم این بود صدام اکنون در موضع قدرت است و شکست را برجمهوری اسلامی تحمیل می کند و رژیم بشدت تضعیف می شود. فکر می کردم تاثیر این وضعیت برما زندانیان سیاسی این خواهد بود که فضای سیاسی- امنیتی بازتر شود و فشارها کاهش پیدا کند

در همین دوره فضای بیرون از زندان هم بسیار ملتهب بود. بخاطر دارم در یکی از ملاقاتهای تیرماه مادرم که بشدت نگران بود می گفت می خواهیم فرار کنیم. پرسیدم چی شده که میخواهید فرار کنید ، گفت صدام داره میاد و همه میگن میخواهد شهرها را بمباران شیمیایی کند ، منهم به خنده گفتم که صدام اینکار را نمی کند نگران نباشید

بالاخره در یکی از روزهای پایانی تیر ماه وقتی توابین اخبار ساعت دو را باز کردند گوینده با التهاب خبر پذیرش قطعنامه پانصدو نود وهشت شورای امنیت را از سوی جمهوری اسلامی اعلام کرد.علامت سوال و ابهام و التهاب در چهره زندانیان و بیش از همه توابین آشکار بود.آیا واقعا جنگ تمام میشود؟بعد چه خواهد شد؟ بر سر زندانیان چه خواهد آمد؟ وضعیت زندانیان بهتر خواهد شد یا بدتر؟ یادم می آید قبل از پخش این خبر تواب مامور توالت در اتاق را زد و گفت که آماده رفتن به دستشویی به شویم و وقتی این خبر پخش شد همه بی حرکت ایستاده و به خبر گوش میکردند. یکی از زندانیان مجاهد غیر تواب ،اگر درست یادم مانده باشد بنام ستار منصوری ، که بگفته تقوی هشتاد درصد اصلاح شده بود و بیست درصد ناخالصی داشت و به همین دلیل در اتاق ما زندانی بود تا یا سمت هشتادش بشود صد و یا سمت بیستش ، در تخت خودش دراز کشیده بود و مسواک درد دست درحالیکه چشمهایش تقریبا گردشده بودبه این خبر گوش میکرد و تند تند به صورت من نگاه میکرد تا علایمی از برداشتم را با حرکات چشم و صورت به او مخابره کنم و ناخودآگاه با تکان دستها و حالت چشمهایش می پرسید که حالا چه خواهد شد؟

فردای آنروز هم اعلامیه پر سوز گداز خمینی و اعلام نوشیدن جام زهر از رادیو پخش شد که باز همه با حیرت و در سکوت گوش کردیم بدون اینکه کلامی در این مورد بتوانیم بگوییم یا اظهار نظری و پرسشی. همه در فکر و منتظر. هاله علامت سوال بزرگی تواب و غیر تواب را به یکسان در بر گرفته بود و شاید پس از سه سال که از عمر بند در بسته چهار می گذشت برای نخستین بار توابین و غیر توابین در فضای احساسی مشترکی قرار گرفته بودند و همه باهم انتظار می کشیدند. بیاد ندارم که آیا در آن چند روز برخوردی بین توابها و غیر توابها صورت گرفت یانه ؟ روز بعد خبر دادند که صدامیان کافر مجدد به خاک مقدس جمهوری اسلامی تجاوز کرده اند دوباره فضای جنگی و سرودهای مهیج و دعوت به دفاع از اسلام و وطن بر رادیو حاکم شد. چند روزی همین فضا حاکم بود و خبری داده نمی شد از اینکه مجاهدین خلق هم جبهه گشوده اند و فروغ جاودان راه انداخته اند و در نزدیکی کرمانشاه هستند و اینان نیز با مرصادشان به مقابله رفته اند. آنچه ما از اخبار می شنیدیم تجاوز مجدد صدام بود. باردیگر نگرانی و التهاب و خوف از آینده نا معلوم.نمیدانم دقیقا چرا نگران بودیم ، آیا فکر می کردیم شرایط بند در بسته بدتر خواهد شد ، اعداممان خواهند کرد ، صدام شهرها را بمباران شیمیایی خواهد کرد؟ در چنین شرایطی ابهام و عدم امکان پیش بینی فردا خود مایه رنج و عذاب و استرس بود. وقتی زندانی در بدترین شرایط قرار دارد ولی می تواند فردا را پیش بینی کند آرامش بیشتری دارد تا زمانیکه نمی تواند آنرا پیش بینی کند

این وضع تا روز جمعه (احتمالا اولین جمعه مرداد ماه ) ادامه داشت.ساعت سه بعد از ظهر جمعه ، وقتی ما در حیاط داغ از آفتاب تیز و سوزان مرداد مشغول هواخوری یکساعته روز مان بودیم ، خطبه های نماز جمعه آنروز که فکر میکنم امام جمعه اش موسوی اردبیلی بود از رادیو دفتر نگهبانی بند پخش میشد و همه به دقت گوش می کردند.موسوی اردبیلی در بررسی مساله پذیرش قطعنامه و تجاوز مجدد صدام پرداخت به ارتباط این قضیه با زندانها واینکه در همین مدت در بعضی جاها زندانی ها به زندانبانان حمله کرده اند و تحرکاتی صورت گرفته است و این یعنی زندانیان با متجاوزین در ارتباط هستند

شنیدن این جملات زنگ خطر را برای ما بصدا درآورد و معلوم شد اتفاقاتی در زندانها در حال وقوع است که قطعا خوش نیست . چه حوادثی در شرف وقوع است ؟ چه میخواهند با ما بکنند؟ چه ارتباطی بین حملات پس از قطعنامه و زندانیان سیاسی وجود دارد؟ رنگ از رخ توابین پریده بود.درحال قدم زدن درحیاط علی نمازی مسئول بند را در راهرو بند دیدم که با دهان نیمه باز کنار در نگهبانی سخنرانی موسوی اردبیلی را گوش می کند.زندانیان غیر تواب سعی می کردند خود را بی تفاوت نشان دهند ولی پریشانی در چهره همه هویدا بود. قبل از اینکه هواخواری ما تمام شود در بند به صدا در آمد و یکی از مامورین حفاظت اطلاعات زندان وارد شد و به دفتر بند رفت موقع برگشت رادیوی دفتر نگهبانی بند را در دست داشت و آنرا با خود برد. شبها معمولا توابین در دفتر نگهبانی و دخمه های خود به تلویزیون نگاه می کردند، آنشب صدای تلویزن هم نمی آمد . وقتی برای رفتن به دستشویی نوبت بعد از شام از اتاق خارج شدیم در دفتر نگهبانی باز بود و من دیدم که تلویزیون کوچک مامورین ،که همیشه روی تاقچه چوبی کنار در قرار داشت، سرجایش نیست . معلوم شد آنرا هم برده اند، این یعنی اقدام برای قطع کامل ارتباط خبری و عدم اطمینان حتی به توابین و مامورین و اینکه عملیات خیلی مهمی در حال انجام است. در اتاقها و راهرو بند سکوت مرگباری حاکم شده بود ، خبری از شوخی ها و سرو صدای توابین در راهرو و دخمه ها نبود. داخل اتاق هم بر خلاف معمول کمتر صحبتی صورت می گرفت و اگر هم صحبتی شروع میشد خیلی کوتاه بود و طرفین دوباره به لاک خود فرو می رفتند

روزنامه جمهوری اسلامی را معمولا حوالی ظهر و قبل از ناهار تحویل اتاق میدادند (این روزنامه برای من همیشه سمبل بند دربسته و زندان بوده است و در حال حاضر هم هروقت در دکه روزنامه فروشی ها آنرا می بینم یاد زندان و بند دربسته می افتم) اما فردای آنروز که روز شنبه بود و همه برخلاف همیشه با التهاب منتظر آمدن روزنامه جمهوری اسلامی بودند تا بفهمند چه تحولاتی رخ داده تا عصر روزنامه نیامد. انتظار آمدن روزنامه همه را بی تاب کرده بود و هربار که در باز میشد وتوابی وارد میشد همه نگاه میکردند ببینند که روزنامه ای دردست دارد یانه ، تااینکه یکی از زندانیان طاقتش تمام شد و سراغ روزنامه را از تواب مامور اتاق گرفت و او در پاسخ گفت که روزنامه دیگر نمی آید.این هم بر التهاب و نگرانی افزود. ساعتی بعد در اتاق باز شد و علی نمازی به ستار منصوری اشاره کرد و او لباس زندانش را پوشید و با نگرانی از اتاق بیرون رفت. احضار او در این وقت روز مشکوک می نمود و همه با نگرانی و اضطراب نظاره گر خروج او از اتاق بودند. آخرین نگاه او یادم است ، وقتی داشت از اتاق خارج می شدنیم نگاهی به تختش انداخت و سرش را برگرداند و بیرون رفت. ستار آدم بسیار مرتب و نظیفی بود و همه وسایلش را با دقت و نظم و ترتیب خاصی در جای معین خودش می گذاشت . فکر کردم شاید نگاهش بخاطر اطمینان از مرتب بودن تختش است. ستار تا زمان خاموشی برنگشت، فردای آن روز و روزهای بعدهم برنگشت. چند روز بعد توابها وسایلش را جمع کردند وبردند و ما فهمیدیم که او اعدام شده است. فضای بی خبری همه را می آزرد ، و همه این احساس را داشتند که طناب دار بر بالای سرشان آویزان است.فکر می کردیم که ملاقاتمان را هم قطع بکنند (از قرار معلوم دراین دوره در تهران حدود سه ماه ملاقات زندانیان قطع شده بوده ) ولی در کمال تعجب روز سه شنبه برای ملاقات دوهفته یکبارمان احضار شدیم ولی نتوانستیم از خانواده ها هم کسب خبر کنیم و نمی خواستیم هم آنهارا نگران کنیم و سعی می کردیم خود را سرحال نشان بدهیم

بعد از حدود دویا سه هفته صدای تلویزیون توابین به گوش رسید و برای اولین بار موجب احساس آرامش خاطر غیر توابین شد ، چون نشان میداد که اوضاع بدتر از این نمی شود و شاید هم روبه بهبود است. فردای آن روز من به شوخی به هم اتاقی ها گفتم که امروز روزنامه میدهند، و وقتی ظهر در باز شد و تواب مامور راهرو روزنامه جمهوری اسلامی را روی نرده تخت آویزان کرد زندانی آن تخت تقریبا جهید و روزنامه منحوس را با خوشحالی برداشت و با تعجب به من گفت از کجا فهمیدی؟ من هم تعجب کردم که چرا او ارتباط بین رفتن باهم رادیو و تلویزیون و روزنامه را با برگشتنشان متوجه نشده و شاید هم دیشب صدای تلویزیون را نه شنیده است

علیرغم بازگشت روزنامه و اخبار به تدریج فشار توابین بر غیرتوابین افزایش یافت و مکررا زندانیان احضار می شدند و مژده اعدام قریب الوقوعشان را از توابین می شنیدند.و از آنها خواسته می شد برای نجات هرچه زودتر توبه نامه نوشته و مصاحبه نمایند (در چند مورد هم موفق بودند).مرا در این مدت به این منظور احضار نکردند ولی یکبار به بهانه ای کاملا جزئی و الکی در اتاق درگیری راه انداختند و مرا به دخمه کشاندند و علی نمازی دریک حالت عصبی با مشت به من حمله کرد و گفت که بزودی اعدامت می کنند و به سزای اعمالت میرسی . من با خونسردی گفتم کاملا محتمل است که مرا اعدام بکنند اما خودت هم میدانی که علیرغم ریاست توابین احتمال اعدام تو از من بیشتراست ، ممکنه اول ترا اعدام به کنند و بعد مرا. در کمال تعجب دیدم که رنگ و رویش پرید و با عصبانیت فریاد کشید نخیر اینطور نیست دادگاه انقلاب و اطلاعات کاملا به ما اطمینان دارند، این حکم اعدام تو است که صادر شده و همین روزها اجراء میشود. متوجه شدم که بیچاره علیرغم هارت و پورت و الدرم بلدرم بشدت وحشت زده است و این عملیات ترس آفرینی هم پوشش یا درمان وحشت های او و سایر توابین است و شاید هم فکر می کنند با به اعدام فرستادن امثال من خطر مرگ را از خود دورتر می کنند

بتدریج در لابلای خبرها عملیات مجاهدین و عملیات متقابل جمهوری اسلامی (مرصاد) را متوجه شدیم و رابطه اعدام زندانیان با این قضایا آشکار گردید.اما بازهم از ابعاد گسترده فاجعه خبر نداشتیم . در این روز ها مکررا موقع رفتن به هواخوری میدیدیم که مقداری وسایل در راهرو انباشته شده و روی آنها پتو کشیده شده است و دریک مورد از یکی از لباسهایی که از زیر پتو بیرون آمده بود فهمیدم که این وسایل مال کاظم رهنماست که ماجرای فرار از زندانش را در یادداشت های قبلی توضیح داده ام و معلوم شد که او را هم اعدام کرده اند. از اعدام زندانیان در آن موقع من همینقدر با خبر شدم و بتدریج و بخصوص بعد از عفو عمومی زمستان شصت و هفت ابعاد فاجعه برایمان روشنتر شد. ولی ابعاد عظیم و واقعی این فاجعه تا زمانی که از زندان آزاد نشده بودم و ماجراهای زندانهای تهران را از زبان شاهدان عینی بازمانده از آن دوران نشنیده بودم برایم قابل درک و باور نبود. امروز هم با وجود گذشت هفده سال هر وقت به این ماجرا فکر می کنم برایم عجیب می نماید که چگونه کسانی می توانند چنین فاجعه ای را بیافرینند؟

بعد از عفو عمومی و رفتن توابین و باز شدن نسبی فضای بند در بسته بود که نخستین روایات را در مورد اعدام سایر زندانیان سیاسی تبریز و دیگر ماجراهای آن دوره شنیدیم، بعدها با برچیده شدن بند دربسته و اختلاط همه زندانیان سیاسی باقی مانده از قبل از عفو عمومی و زندانیان جدید میزان اطلاعات مان از وقایع آن دوره بیشتر شد

در اتاقی که کاظم رهنما در آن زندانی بودن بعد از انتقالش به بند انفرادی توابین پتوی سیاهی را جلوی تختش آویزان کرده و کاغذی را هم رویش چسبانیده بوده اند که رویش نوشته شده بود انا لله و انا الیه راجعون ، اینست عاقبت منافقین

در زندان تبریر بر خلاف زندانهای تهران عملیات اعدام بصورت فوری و دسته جمعی نبوده و بصورت انفرادی و بتدریج صورت می گرفته است. از قرار زندانیان ابتدابه سلولهای انفرادی اطلاعات برده شده اند و پس از بازجویی تعدادی به بند عمومی برگشته و تعدادی دیگر به بند انفرادی زندان منتقل شده اند و سپس هیئتی از تهران برای تشخیص درجه نفاق و محاکمه زندانیان در دادگاه انقلاب مستقر شده و هر روز چند نفر از زندانیان منتقل شده به بند انفرادی را بازجویی ، محاکمه و به پای چوبه دار فرستاده اند. بنا به روایات متعدد اعدام زندانیان تا مهر ماه در تبریر ادامه داشته است. با محاسباتی که بعدا انجام دادیم نتیجه گرفتیم که در زندان تبریز تعداد اعدام شدگان شصت الی هفتاد نفر و همگی از مجاهدین خلق بوده اند و از قرار قبل از اینکه مرتدین مارکسیست نوبتشان فرا برسد دستور لغو عملیات از تهران صادر شده بوده است. از این تعداد حدود بیست نفر زندانیان مجاهدی بودند که در سال شصت و شش از زندان ارومیه به زندان تبریز تبعید شده بودند

پس از خلع منتظری از نیابت نایب امام زمان ، احمد خمینی کتابچه ای نوشت با عنوان رنجنامه که طی آن با لحنی گلایه آمیز و تاسف بار مجموعه وقایعی را که به خلع منتظری انجامیده بود تشریح کرده و عمل خلع او را توجیه کرده بود. این رنجنامه بصورت ضمیمه روزنامه جمهوری اسلامی در اختیار ماهم قرار گرفت و ازطریق نقل قولهای آن متوجه شدیم که منتظری با اعدام های سال شصت و هفت صراحتا مخالف کرده بوده و طبق همین نقل قولها از نامه های وی خمینی پس از تهاجم مجاهدین حکم اعدام منافقین و مرتدین زندانی را صادر کرده بود.در راستای اجرای این حکم هئیت های ویژه ای تشکیل شده بوده که کارشان تشخیص منافقین و مرتدین داخل زندان بوده است. یعنی هریک از زندانیان مجاهد اگر منافق تشخیص داده می شدند اعدام می شدند و هریک از زندانیان مارکسیست هم که مرتد تشخیص داده میشدند محکوم به اعدام میشدند. بنا به روایات درتهران هریک از زندانیان که پیش این هئیت برده میشدند حکم شان با سمت خروجشان از اتاق مشخص میشده است. یعنی اگر زندانی محکوم به اعدام میشده به سمت چپ می بردند و اگر از مرگ نجات می یافت به سمت راست

در سال شصت و نه نمیدانم به چه دلیلی روزی مرا به دادگاه انقلاب احضار کردند، در راهرو دادگاه بازجوی اولیه ام مرا دید و بطرفم آمد و گفت تو هنوز زنداه ای ؟ تاسف کاملا درچهره اش آشکار بود ، تاسف از زنده بودن من و نفرت از من و پنهان نمی کرد. گفت افسوس که آن موقع از دستمان قسر در رفتی . ما لیست شما را برای تائید اعدامتان به تهران فرستاده بودیم ولی کار تمام شد، ولی فکر نکن که از خطر جسته ای . در اولین فرصت به حسابت می رسیم. هنوز هم علت نفرت عمیقش را نسبت به یک زندانی دربند درک نمی کنم. علیرغم این در همان موقع هم نسبت به او احساس نفرت نمی کردم. نمیدانم چرا