جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

فاجعه تابستان 67 - تهران

84/5/28

یکی از بازماندگان زندانهای دهه شصت که به نوشته خود در جریان وقایع تابستان شصت وهفت در زندان گوهر دشت زندانی بوده و تصادفا در موقعیتی قرار گرفته است که بخشی از وقایع دردناک تاریخ معاصر مارا از نزدیک شاهد بوده ، با ارسال ای میلی یاد مانده های خود را درباره وقایع مرتبط با فاجعه تابستان شصت و هفت در زندان گوهر دشت برای آشیان بازگو کرده است.نویسنده که خود را معرفی نکرده است در یاد داشت خود وقایعی را یاد آور شده است که مکررا از زبان بازماندگان آن دوران شنیده شده است ، لذا در صحت آنها شکی نیست. در عین حال نویسنده وعده داده است که درحال تهیه گزارش دقیقتر و مفصل تری از فاجعه تابستان شصت و هفت می باشد که متعاقبا به آشیان ارسال خواهد کرد

آشیان برای ثبت این وقایع دردناک و اطلاع همگان گزارش زندانی ناشناس را عینا در این قسمت درج می کند

-------------------------------------------------------------------------------

سالهای شصت و چهار به بعد و به ویژه سالهای شصت و پنج و شصت و شش زندان گوهر دشت شاهد اوج گیری مبارزات داخل زندان بود که تقریبا بطور همزمان در اکثر زندانها درجریان بود.این حرکات در اعتراض به تضییقات و فشارهای زندانبانان صورت می گرفت که به تدریح به حرکات سراسری تبدیل شد . حرکات اعتراضی عمدتا به شکل اعتصاب غذا، اعتصاب ملاقات ، انجام ورزش دسته جمعی (ورزش جمعی ممنوع اعلام شده بود ) و امتناع از اجابت دستورات زندانبانان بصورت اعتراض فردی و ... صورت می گرفت

زندانبانان با اشکال بسیار خشن از جمله خوراندن غذا به زور، سلول انفرادی قطع ملاقات ، ضرب و شتم جمعی و فردی زندانیان، شلاق زدن به اشکال غیر متعارف (کابل زدن به سر وصورت ) ، "اتاق گاز"، محبوس ساختن در سلول های بدون پنجره و فاقد هوای کافی که زندانیان را تا حد خفگی پیش می برد و ... شلاق بر بدنهای خیس و بی رمق زندانیان به مقابله با حرکات اعتراضی می پرداختند

در سال شصت و شش پس از یک روز ضرب و شتم وحشیانه که تقریبا در تمام بندهای زندان گوهر دشت صورت گرفت، پاسداران تهدید کردند که در مرحله بعدی به شکل بسیار خشن تری دست به سرکوب زندانیان خواهند زد. به دلیل یک سال و نیم در گیری و فشار جسمی و روانی مستمر به تدریج توان جسمی و روانی زندانیان تحلیل رفته و اکثریت زندانیان بصورت جمعی تصمیم به قطع حرکات اعتراضی گرفتند

در پی این تصمیم و عملی شدن آن برای دوره ای کوتاه در بندها آرامش نسبی برقرار گردید. در همین دوره زندانیان ملزم شدند طی فرمهای بازجویی که از طرف زندان ارائه شده و حاوی پرسشهایی در مورد عقاید، ایدئولوژی ، مواضع سیاسی و برخی سوالات مربوط به پرونده های اتهامی بود اطلاعات مورد نظر را ارائه کنند

پس از مدتی براساس نظرات زندانبانان و پاسخهای زندانیان به فرمهای مذکور، زندانیان مجددا طبقه بندی شده و عملیات تفکیک و جابجایی به سرعت به انجام رسید.بطوریکه زندانیان مارکسیست و مذهبی که تا آنزمان دریک بند بودند از آن پس از هم تفکیک شدند. بر اساس طبقه بندی مطلوب زندانبانان فعالترین زندانیان مجاهدین در بند فرعی هفت و فعالترین زندانیان مرتبط با گروهای چپ در بند بیست زندان گوهردشت جای داده شدند

براساس همین طبقه بندی زندانیانی که محکومیتشان بالای ده سال بود دریک بند وبقیه زندانیان در دو بند جداگانه دیگر جای گرفتند . زندانیان ملی کش ، زندانیانی که محکومیت رسمیشان خاتمه یافته بود و یا فاقد حکم محکومیت بودند و به دلیل عدم آمادی برای اعلام انزجار و تنفر در زندان مانده بودند ، نیز به یک بند جداگانه انتقال یافتند.در جریان نقل و انتقالات فوق نیز پرسش نامه مذکور حد اقل دوبار دیگر به زندانیان ارائه وطلب پاسخ شد

پس از طبقه بندی و استقرار زندانیان در شرایط جدید، اوضاع زندان و بندهای مختلف برای چندماه عادی به نظر میرسید. از طرف زندانیان نیز در این مدت حرکات اعتراضی آشکار کمتر به چشم می خورد

در خرداد ماه سال شصت و هفت زندانیان مجاهد به دیگر گروههای زندانی خبر دادند که می خواهند اعتراضات علنی نسبت به شرایط بد زندان را گسترش دهند و از قرار در این مورد با سازمان خارج از زندان خود نیز هماهنگی به عمل آورده بودند.اما دیگر گروهها به دلیل پیچیدگی شرایط با این حرکت موافقت نکردند.پس از این دوره زندانیان مجاهد که ظاهرا از عملیات "فروغ جاودان" مطلع شده بودند سعی در انجام حرکات اعتراضی همانند برخورد علنی با پاسداران ، اعتصاب ملاقات و برخوردهای تند داشتند. در این دوره برخورد پاسداران با این حرکات ، در کمال تعجب ،بدون درگیری و همراه با نرمش بود

اما دریکی از بعد از ظهرهای همین دوره به یکباره در کل زندان گوهردشت تلویزیونها از داخل بندها جمع آوری شد.کلیه ملاقاتها قطع گردید. اعزام زندانیان به بهداری ممنوع شد.هواخوری و ورزش قطع شد. و فضای زندان را سکوتی مبهم ، مشکوک و سرد فرا گرفت . در روزهای چهار و پنج مرداد شصت و هفت خبر رسید که در بند فرعی هفت مجاهدین زندانیان برای پرکردن فرمهای سیاسی-ایدئولوژیک و شخصی احضار شده اند

صبح روز هفت مرداد ماه شصت و هفت رفت و آمدهای غیر عادی توام با سرو صدا در راهرو های زندان گوهردشت شروع شد. بند ما در جوار حسینه زندان گوهر دشت قرار داشت و در این بند اتاقی به نگه داشتن وسایل زندانیان اختصاص یافته بود که دیوار به دیوار حسینیه مذکور بود و صدای صحبتهایی جاری در حسینیه در این اتاق قابل شنیدن بود. ما به وضوح از این اتاق مذاکرات جاری در این حسینیه را می شنیدیم. قبل از ظهر در این حسینیه جلسه ای تشکیل شد که ما از پشت دیوار بخشی از صحبت ها و مذاکرات را شنیدیم. شرکت کنندگان در جلسه از مسئولین و تصمیم گیرندگان در مورد اعدام زندانیان بودند. در جریان مذاکرات این گروه در مورد اعدام زندانیان و تعداد و نحوه تشخیص مستحقین اعدام دچار اختلاف شدند. برخی تاکید می کردند بر اعدام های گسترده و بخشی دیگر خواستار تعدیل و خاتمه سریع ماجرا بودند. در حدود ساعت یازده صبح هلی کوپتری در محوطه زندان گوهردشت به زمین نشست و چند نفر دیگر وارد جلسه شدند. بحث در گروه تصمیم گیرنده شدت بیشتری گرفت. تازه واردین به جلسه معتقد بودند در صورت عملی شدن اعدامهای گسترده زندانیان، امکان ایجاد موج مخالفت با جمهوری اسلامی در سطح بین المللی وجود دارد و به همین دلیل خواستار این بودند که با اعدام تعدادی محدود از زندانیان ماجرا فیصله پیدا کند. گروه مخالف این نظر که بیشترشان روحانی بودند اعتقاد به اجرای تام حکم خمینی داشتند. در جریان مباحثه طرفین بحث تصمیم گرفتند مجددا حکم و فتوای خمینی را قرائت و بررسی کنند . یک نفر متن حکم را با صدای بلند قرائت کرد : کلیه منافقین و مرتدین سر موضع باید اعدام شوند

مخالفین اعدام های گسترده می پرسیدند: شما از کجا میدانید چه کسی سرموضع است ؟ موافقین اعدامها استدلال می کردند که ما خودمان آنهارا می شناسیم و همین برای صدور حکم اعدام کافی است. با ادامه بحث و مجادله دو گروه تصمیم گرفتند که مواضع زندانیان با بازجویی و محاکمه مجدد آنها مشخص شود. بلافاصله پس از این جلسه "محاکمه" زندانیان مجاهد آغاز شد

نخستین گروه احضار شده به "دادگاه" زندانیان بند هفت فرعی مجاهدین بودند ، همزمان با آنها زندانیان مجاهد تبعیدی از کرمانشاه نیز به "دادگاه" مذکور احضار شدند.زندانیان در این "دادگاه" جداگانه محاکمه می شدند. در "دادگاه" ابتدا نام و مشخصات زندانی مورد پرسش قرار می گرفت و سپس مواضع سیاسی : اتهامت چیه؟ اتهامت را می پذیری؟ سازمان مجاهدین خلق را قبول داری ؟ اگر زندانی عنوان "مجاهدین خلق" را به هر دلیلی به کار می برد حکم اعدام قطعی بود. اگر در پاسخ ها اشاره به " سازمان " می شد، بازجو ، حاکم یا قاضی می پرسید کدام سازمان ، اگر پاسخ زندانی "سازمان مجاهدین" بود صدور حکم اعدام قطعی بود.اگر پاسخ زندانی سازمان منافقین بود ، سوال میشد : آیا این گروه را قبول داری؟ در صورت جواب مثبت حکم همان حکم اعدام بود، اگر جواب منفی بود سوال میشد : چگونه اینرا ثابت می کنی؟ آیا حاضر به همکاری هستی؟ جواب منفی بدون چون وچرا حکم اعدام را در پی داشت.اگر جواب مثبت بود از زندانی خواسته میشد زندانیان سرموضع را معرفی کند. درصورت کوچکترین اما و اگری از سوی زندانی حکم اعدام صادر می شد. در روزهای بعد لحن حاکمین دادگاه خشن تر و خشن تر می شد

در جلسات "محاکمه" بلافاصله پس از پایان پرسشهای اولیه ، حاکم می گفت از این اسمهایی که میخوانم بگو کدام سرموضع است و کدام نیست. در صورت هرگونه اما و اگر و پاسخ مبهم حکم زندانی اعدام بود

به بعضی از زندانیان در بدو ورود به دادگاه گفته میشد که "برو وصیت نامه ات را بنویس"! و بدون برگزاری جلسه محاکمه از دادگاه خارج میشد. به برخی هم به محض ورود به اتاق "محاکمه" گفته میشد: همین پشت طناب دار برپا کرده ایم ، همکاری می کنی یانه؟ هرگونه پاسخ مبهم منجر به صدور "حکم" اعدام میشد

با این روال تا روز نهم مرداد شصت و هفت از بند هفت فرعی مجاهدین و از میان حدود هفتاد نفر زندانی فقط سه نفر زنده ماندند! به همراه این عده تقریبا همه زندانیانی تبعیدی کرمانشاه نیز اعدام شدند

محکومین به اعدام به سلولهای انفرادی بند بازجویی زندانیان دستگیری کرج منتقل و از آنها خواسته میشد وصیت نامه بنویسند.پس از آن زندانیان مذکور وارد محوطه چمن کنار حسینیه می شدند و ا زدرب پشتی برای اعدام به داخل محوطه حسینیه برده می شدند

زندانیان بند فرعی هفت تمام جریانات فوق و مراحل "محاکمات" را با استفاده از مورس به تفصیل به زندانیان بندهای دیگر اطلاع دادند و خود رفتند

در همین مدت به واسطه موقعیت خاص بند ما بخشی از گفتگوهای جاری در اتاق موسوم به "دادگاه" و گفتگوهای پاسداران توسط برخی از زندانیان نزدیک به دیوار بخش مذکور شنیده میشد

بعضی از زندانیان مجاهد به هنگام اعدام شعار "زنده باد رجوی" یا "زنده باد مجاهدین" می دادند. برخی طناب دار را خود بر گردن می انداخنتد. عده ای خود را پرت می کردند. بعضی از اعدام شوندگان قبل از اینکه کاملا به میرند از طناب پائین آورده می شدند

پس از اعدام اولین گروه زندانیان ، اعضاء همان جلسه از داخل حسینیه به محوطه چمن واقع در پشت حسینیه زندان گوهردشت آمدند و شروع به قدم زدن کردند و پاسدارانی که مجری عملیات اعدام بودم روی چمن محوطه ولو شدند

پس از چند روز محل محاکمات به مکان دیگری منتقل گردید که در وسط راهرو بندها قرار داشت و محاکمه سایر زندانیان مجاهد در این محل ادامه یافت

شب هفتم مرداد ماه کامیونی در کنار درب پشتی حسینه پارک کرد و پاسداران پیکرهای بی جان اعدام شدگان را با برانکارد و با دست به داخل کامیون پرتاب میکردندو سپس روی اجساد داخل کامیون راه می رفتند

پس از افزایش تعداد اعدام شدگان، تریلرهای کانتیر دار را به محوطه زندان آوردند و اجساد اعدام شدگان را بار تریلر کردند . در یک مورد هم تریلر حامل اجساد اعدام شدگان به علت سنگینی در گل ولای محوطه پشت حسینیه زندان گوهر دشت به گل نشست که خارج شدنش از این وضعیت یک روز تمام طول کشید

در اواخر مرداد ماه حجم اعدام ها کاهش یافت و زندانبانان فرصت پیدا کردند که محوطه زندان را سمپاشی کنند.تا پنجم شهریور محوطه زندان گوهر دشت را سکوت مرگباری فرا گرفت

پس از خاتمه کار و قلع و قمع زندانیان مجاهد و از روز پنجم شهریور شصت و هفت محاکمه و اعدام زندانیان مرتبط با گروهها چپ مارکسیستی آغاز شد

عملیات از بند بیست ، بند تفکیک شده توده ای ها، آغاز گردید. ساعت ده صبح آنروز پاسداران به بند هجوم آورده و زندانیان را به صف کرده و به راهرو اصلی بندها بردند.علاوه بر زندانیان بند بیست تعدادی از زندانیان سایر بندها را نیز که قصد اعدامشان را داشتند به این راهرو ها آورده بودند

احضار زندانیان به دادگاه بر اساس نظر و تشخیص ناصریان (دادیار ناظر زندان) و لشکری (مسئول انتظامات زندان گوهردشت )صورت می گرفت. از زندانیان پرسیده میشد که آیا به ایدوئولوژی سازمان متبوعش اعتقاد دارد یا نه ؟ اگر زندانی بلی می گفت به "دادگاه" اعزام میشد و اگر پاسخ منفی میداد به مکان دیگری منتقل میشد.اکثریت قریب به اتفاق بند بیست و دیگران در این روز بخاطر دفاع از عقایدشان به دادگاه اعزام شدند

در "دادگاه" هیئتی مرکت از نیری (رئیس وقت دادگاه انقلاب تهران) ، اشراقی (دادستان وقت )، فلاحیان (قائم مقام وزیر اطلاعات ) همراه با گروه ناشناس دیگری زندانیان را باز جویی و محاکمه کردند

جلسه "محاکمه" زندانیان به صورت انفرادی برگزار شد. در این جلسات پس از پرسش از مشخصات اولیه از زندانی خواسته می شد وابستگی گروهی اش را اعلام کند. سپس پرسیده میشد که آیاایدئولوژی و نظرات سازمان متبوع خود را قبول دارد یانه؟ و پس از آن سوال میشد که مسلمان است یانه ؟ اگر زندانی جواب منفی میداد ، سوال میشد که آیا والدین شما مسلمان هستند یانه ؟ اگر پاسخ مثبت بود زندانی با حکم "مرتد فطری" محکوم به اعدام میشد. اگر پاسخ سوال فوق منفی بود زندانی "مرتد ملی" تشخیص داده میشد. مرتد ملی برای پذیرش اسلام و اقامه نماز (درصورت عدم قبول) محکوم به شلاق میشد. هر روز سه نوبت به وقت صبح و ظهر و عصر و در هر نوبت ده ضربه شلاق. این حکم با شدت و حدت تمام تا زمانیکه زندانی قبول اسلام را اعلان و خواندن نماز را علنا آغاز کند ادامه می یافت

زندانیانی که محکوم به اعدام نشده بودند به بند ... منتقل و در آنجا در گروههای چند نفری در یک اتاق در بسته قرار می گرفتند و احکام شلاق در راهرو و هشتی همان بند اجراء می شد. ناله ها و فریادهای دردناک زندانیان زیر شلاق به گوش همه میرسید و هدف شکنجه گران هم همین بود

آن عده از زندانیان مرتبط با گروههای چپ که ناگزیر در جریان "محاکمه" خود را مسلمان اعلام می کردند اما در عین حال از و جه سیاسی عقاید خود دفاعی میکردند وادار شدند فرمی را تکمیل کنند که شامل پنج مورد زیر بود

یک ، قبول اسلام
دو ، قبول پیامبر اسلام
سه ، تائید روز معاد
چهار ، قبول قرآن
پنج ، تاکید بر رد مارکسیسم

آن گروه از زندانیان مارکسیست که در همان روز پنجم شهریورماه شصت و هفت تکمیل و امضاء فرم مذکور را نپذیرفتند ابتدا به اعدام و سپس به حکم موسوم به "حد الموت" یعنی شلاق خوردن تا حد مرگ و یا پذیرش اسلام و خواندن نماز محکوم شدند. در رزوهای پس از پنجم شهریور کسانیکه امضاء این فرم را نمی پذیرفتند ، مهلتی برای پذیریش آن دریافت می کردند و پس از سپری شدن مهلت به اعدام محکوم می شدند

در صدور حکم اعدام برای زندانیان نظرات ناصریان (دادیار ناظر زندان) و لشکری (مسئول انتظامات زندان گوهر دشت) نقش تعیین کننده ای داشت . به هنگام محاکمه زندانیان اینان نظریات خودرا با ایماء و اشاره و از پشت سر زندانی به محاکمه کنندگان منتقل می کردند و در این خصوص به فعالیتهای زندانی در جریان اعتصابات و ورزش جمعی و برخوردهای شخصی با پاسداران توجه داشتند

زندانیان محکوم به اعدام پس از مشخص شدن حکمشان به سمت چپ راهرو اصلی و سپس برای نوشتن وصیت نامه به سلولهای انفرادی بند کنار حسینیه و یا طبقه بالای همان بند و یا بند روبرو منتقل میشدند. زندانیان پس ا ز نوشتن وصیت نامه در گروهای پنج نفری به دار آویخته میشدند

پیش از اجراء حکم اعدام پاسداران وسایل شخصی و وصیت نامه های زندانیان را گرفته و در یک کیسه پلاستیکی قرار میدادند. زندانیانی که اشتباها به بند محکومین به اعدام اعزام شده بودند نقل می کنند که ، پاسداران در بند فریاد می زدند پنج نفر جانباز داوطلب شوند . بعضی از زندانیان هم با کوبیدن به در آهنی سلولهایشان برای به دار آویخته شدن اعلام آمادگی میکردند

پس از خاتمه اعدام ها و احکام شلاق مرتدین ، زندانیان به دو بند هفت و هشت انتقال یافتند.این عده از زندانیان در حالیکه پاهایشان از شدت ضربات شلاق خونین و ورم کرده بود و قادر به راه رفتن نبودند به زور و اجبار در نماز جماعت بند به امامت پاسداران بند شرکت می کردند. در همین دوره ناصریان (دادیار ناظر زندان ) در سخنرانی خود برای این زندانیان گفته بود که بعضی از زندانیان مارکسیست قبل از اعدام شعار "زنده باد طبقه کارگر" داده بودند و جناب ایشان آنها را از طناب دار پائین آورده وقبل از مرگ حسابی حالشان را جا آورده و به خدمتشان رسیده بوده

در همین دوره یکی از زندانیان به نام جلیل شهبازی پس از گذشت پنج روز از اجراء حکم شلاق مرتدین (هر روز سه نوبت ) طاقتش طاق شده و اقدام به خودکشی کرد. او برای خودکشی شیشه دستشویی بند را شکسته و با شیشه شکسته شکم خود را دریده بود. بنا به اظهار یکی از زندانیان که شاهد عینی این واقعه بوده پس از این ماجرا یکی از پاسداران بند با دستهای خود روده های جلیل شهبازی را از شکم دریده شده اش بیرون کشیده و در واقع او را به قتل رسانده بود

ناصریان در جریان سخنرانی فوق الذکر خود ضمن اشاره به این ماجرا گفت ، کسانیکه قصد خودکشی دارند بجای اینکار به خود ما بگویند ، اینجا به حد کافی طناب دار هست و ما خودمان اینکار را برایشان انجام میدهیم

پس از استقرار زندانیان در دو بند هفت و هشت زندان گوهر دشت تعدادی از زندانیان که در جریان اعتصابات و درگیرهای داخل زندان نقش فعالی داشتند مجددا به دادگاه احضار شده و اخطار اعدام دریافت کردند. گروهی از این زندانیان به سلولهای انفرادی فرستاده شدند و تعدادی از همین گروه نیز قبل از ورود به سلول انفردای مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و به آنها اعلام شد که منتظر اعدام باشند. اما این تهدید عملی نشد و پس از حدود چهل روز این عده به بند انفرادی یک فرعی و سپس برای انتقال به زندان اوین به همان بندهای هفت و هشت منتقل شدند

پیش از انتقال زندانیان فوق به بندهای هفت و هشت و پس از اجراء احکام شلاق ارتداد ، ناصریان مجدد به سلولهای انفرادی آمده و خواستار پذیرش مصاحبه و اعلام انزجار زندانیان نسبت به عقایدشان شد. زندانیانیکه حاضر به پذیرش این خواسته نشدند مجددا از سایر زندانیان جدا شده شده و محکوم به شلاق شدند و حکم شلاق تا زمان پذیرش خواسته ناصریان بصورت پیوسته جاری شد

در همین زمان زندانبانان ،در حالیکه سعی می کردند زندانیان همچنان در فضای ترس از اعدام قرار داشته باشند، زندانیان را به راهرو اصلی بند برده و از آنان درخواست شرکت در راه پیمایی حمایت از جمهوری اسلامی می کردند. زندانیانی که این درخواست را نمی پذیرفتند باصحنه سازی و بازسازی فضای روانی دوران اعدام های تابستانی به سمت چپ راهرو هدایت می شدند و زندانیانی که شرکت در راهپیمایی را می پذیرفتند به سمت راست هدایت می شدند. این برنامه چندین بار برای زندانیان گوهردشت تکرار شد و زندانیان گوهردشت نهایتا در دی ماه شصت و هفت به زندان اوین منتقل شدند

زندانیانی که شرکت در راهپیمایی را قبول کرده بودند ، پس از تکمیل فرم های مربوطه پس از راهپیمایی تحمیلی بیست و دوم بهمن شصت هفت تحت عنوان "عفو امام خمینی " آزاد شدند. باقی مانده زندانیان هم که در دو اتاق بندهای قدیم اوین جای داده شده بودند طی سالهای بعد به تدریج آزاد شدند

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

تابستان شصت و هفت

84/5/17
مدتی این مثنوی تاخیر شد ... پوزش مرا بپذیرید

این روزها مصادف است با هفدهمین سالگرد فاجعه تابستان شصت و هفت ، به همین دلیل علیرغم نیمه تمام ماندن یادداشت " سکوت مطلق" به این موضوع می پردازم
--------------------------------------------------------------------------------

درباره فاجعه فراموش نشدنی تابستان شصت و هفت در زندانهای جمهوری اسلامی تاکنون مطالب ، آمارها و خاطرات گوناگونی منتشر شده است .بنا به روایات شاهدان عینی فجیع ترین و خشن ترین وقایع در زندانهای اوین و گوهردشت تهران رخ داده است. شدت فاجعه در این دو زندان مخوف به حدی بوده است که شنیدن وقایع مربوطه از زبان بازماندگان آن مو را حتی برتن زندانیان با سابقه راست می کند
در این یاد داشت من به گزارش یادمانده های خودم از این دوران در زندان تبریز اکتفا می کنم . در زندان ، به ویژه در زندان دربسته هر زندانی با توجه به شخصیت ، سوابق و وضعیت پرونده اش برای خودش در عالم متفاوتی می تواند قرار گیرد و به همین دلیل درک فضای عمومی آن دوران میسر نیست مگر اینکه این عوالم تک به تک شناخته شوند. ممکن است دو زندانی در کنار هم روایت متفاوتی را از ماجرایی که مشترکا شاهدش بوده اند ارائه بدهند و این تعجبی ندارد. توجه به حدیث مکرر فاجعه از زبان زندانیان مختلف شاید کمکی باشد برای درک بهتر آن. من که خودم در بخشی از این وقایع حاضر بوده ام فکر می کنم درک کاملی از آن ندارم و فکر می کنم تک تک بازماندگان آن دوران لازم است یاد مانده هایشان را مکتوب بکنند. در این یاد داشت می کوشم فضای آن دوران را در حوزه بسیار محدود و بسته ای که خودم حضور داشتم بازسازی کنم ، اما طبیعی است که علیرغم تلاش برای گزارش مقرون به واقعیت،گذر زمان و احوالات وشرایط امروزی من تاثیر خودش را برآن گذاشته باشد

--------------------------------------------------------------

در دوره قبل از پذیرش قطعنامه در بند در بسته چهار زندان تبریز اتاق ما دارای سهمیه روزنامه جمهوری اسلامی بود و ظهرها هم از بلندگوی بند اخبار ساعت 2 رادیو پخش میشد.پخش گزارش نماز جمعه، برنامه درسهایی از قرآن قرائتی ، دعای کمیل و سخنرانی های خمینی هم جزء برنامه های روتین تبلیغاتی توابین بود

در ماههایی که جنگ رو به پایان میرفت از مطالب روزنامه جمهوری اسلامی و اخبار رادیو به خوبی نمی شد جریان واقعی اوضاع جنگ را فهمید و به وضعیت وحشتناک جبهه ها پی برد.فکر می کنم که از اویل خرداد شصت و هفت بود که حملات پی در پی عراق برای باز پس گیری مناطق تحت اشغال ایران آغاز شد و درچند حمله سریع بسیاری از مناطق مذکور از کف ارتش و سپاه خارج شد. یادم می آید که در یکی از تحلیلهای روزنامه جمهوری اسلامی این نظریه القاء میشد که این عقب نشینی ها برنامه ای تاکتیکی از سوی فرماندهان جنگ ایران و حرکاتی است حساب شده است و شکست ایران یا پیشروی عراق محسوب نمی شود. اولین بار من ضعف و شکست را دریکی از سخنرانی های رفسنجانی در نماز جمعه احساس کردم. پس از بازپس گیری فاو توسط ارتش صدام ، رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه اشاره کوتاهی به این ماجرا کرد و سعی نمود آنرا کوچک و کم اهمیت جلوه دهد و بلافاصله درحالیکه آب در دهانش افتاده بود به توصیف وسعت و اهمیت مناطقی که در ماجرای حلبچه نصیب ارتش اسلام شده بود پرداخت.آشکار بود که آقایان بشدت در موضع ضعف هستند و این توصیفات ، که رفسنجانی در بیان و آب و تاب دادن به آنها استاد بود ، برای روحیه دادن به شکست خوردگان است .ماجرای از دست رفتن فاو در اخبار بشدت پنهان داشته شده بود و برای اولین بار، شاید یکماه بعداز واقعه، در یکی از برنامه های دعای کمیل که معمولا با ضجه و فریاد و ناله همراه بود در توصیف اوج فداکاری سربازان اسلام زیر ضربات سنگین لشکر کفر و بمباران شیمیایی فاو برای ما معلوم شد که فاو را از دست داده اند. هفته بعد از آن رفسنجانی ،که در آنزمان سخنگوی اصلی جنگ بود، در مصاحبه ای گفت که هدف ما بدست آوردن قلوب مسلمانان است نه تصرف زمین ، و به طور تلویحی اشاره کرد به برنامه ای برای عقب نشینی های برنامه ریزی شده از مناطق عراقی تحت تصرف ایران و شاید یکی دو مورد هم به چنین اقداماتی دست زدند. به گفته رفسنجانی زمینهارا پس میدادند تا قلبها را تصرف کنند

همین اطلاعات به شدت فیلتر شده مرا به این نتیجه رساند که آقایان می خواهند جنگ را پایان دهند ، اما معلوم نبود صدام بپذیرد. نحوه پایان جنگ با ادامه حیات جمهوری اسلامی و اینکه صدام نخواهد مجددا تجربه سال پنجاه و نه را تکرار کند معمای پیچیده و مبهمی بود که ذهن من نمی توانست آنرا با اطلاعات موجودم حل کند. تصورم این بود صدام اکنون در موضع قدرت است و شکست را برجمهوری اسلامی تحمیل می کند و رژیم بشدت تضعیف می شود. فکر می کردم تاثیر این وضعیت برما زندانیان سیاسی این خواهد بود که فضای سیاسی- امنیتی بازتر شود و فشارها کاهش پیدا کند

در همین دوره فضای بیرون از زندان هم بسیار ملتهب بود. بخاطر دارم در یکی از ملاقاتهای تیرماه مادرم که بشدت نگران بود می گفت می خواهیم فرار کنیم. پرسیدم چی شده که میخواهید فرار کنید ، گفت صدام داره میاد و همه میگن میخواهد شهرها را بمباران شیمیایی کند ، منهم به خنده گفتم که صدام اینکار را نمی کند نگران نباشید

بالاخره در یکی از روزهای پایانی تیر ماه وقتی توابین اخبار ساعت دو را باز کردند گوینده با التهاب خبر پذیرش قطعنامه پانصدو نود وهشت شورای امنیت را از سوی جمهوری اسلامی اعلام کرد.علامت سوال و ابهام و التهاب در چهره زندانیان و بیش از همه توابین آشکار بود.آیا واقعا جنگ تمام میشود؟بعد چه خواهد شد؟ بر سر زندانیان چه خواهد آمد؟ وضعیت زندانیان بهتر خواهد شد یا بدتر؟ یادم می آید قبل از پخش این خبر تواب مامور توالت در اتاق را زد و گفت که آماده رفتن به دستشویی به شویم و وقتی این خبر پخش شد همه بی حرکت ایستاده و به خبر گوش میکردند. یکی از زندانیان مجاهد غیر تواب ،اگر درست یادم مانده باشد بنام ستار منصوری ، که بگفته تقوی هشتاد درصد اصلاح شده بود و بیست درصد ناخالصی داشت و به همین دلیل در اتاق ما زندانی بود تا یا سمت هشتادش بشود صد و یا سمت بیستش ، در تخت خودش دراز کشیده بود و مسواک درد دست درحالیکه چشمهایش تقریبا گردشده بودبه این خبر گوش میکرد و تند تند به صورت من نگاه میکرد تا علایمی از برداشتم را با حرکات چشم و صورت به او مخابره کنم و ناخودآگاه با تکان دستها و حالت چشمهایش می پرسید که حالا چه خواهد شد؟

فردای آنروز هم اعلامیه پر سوز گداز خمینی و اعلام نوشیدن جام زهر از رادیو پخش شد که باز همه با حیرت و در سکوت گوش کردیم بدون اینکه کلامی در این مورد بتوانیم بگوییم یا اظهار نظری و پرسشی. همه در فکر و منتظر. هاله علامت سوال بزرگی تواب و غیر تواب را به یکسان در بر گرفته بود و شاید پس از سه سال که از عمر بند در بسته چهار می گذشت برای نخستین بار توابین و غیر توابین در فضای احساسی مشترکی قرار گرفته بودند و همه باهم انتظار می کشیدند. بیاد ندارم که آیا در آن چند روز برخوردی بین توابها و غیر توابها صورت گرفت یانه ؟ روز بعد خبر دادند که صدامیان کافر مجدد به خاک مقدس جمهوری اسلامی تجاوز کرده اند دوباره فضای جنگی و سرودهای مهیج و دعوت به دفاع از اسلام و وطن بر رادیو حاکم شد. چند روزی همین فضا حاکم بود و خبری داده نمی شد از اینکه مجاهدین خلق هم جبهه گشوده اند و فروغ جاودان راه انداخته اند و در نزدیکی کرمانشاه هستند و اینان نیز با مرصادشان به مقابله رفته اند. آنچه ما از اخبار می شنیدیم تجاوز مجدد صدام بود. باردیگر نگرانی و التهاب و خوف از آینده نا معلوم.نمیدانم دقیقا چرا نگران بودیم ، آیا فکر می کردیم شرایط بند در بسته بدتر خواهد شد ، اعداممان خواهند کرد ، صدام شهرها را بمباران شیمیایی خواهد کرد؟ در چنین شرایطی ابهام و عدم امکان پیش بینی فردا خود مایه رنج و عذاب و استرس بود. وقتی زندانی در بدترین شرایط قرار دارد ولی می تواند فردا را پیش بینی کند آرامش بیشتری دارد تا زمانیکه نمی تواند آنرا پیش بینی کند

این وضع تا روز جمعه (احتمالا اولین جمعه مرداد ماه ) ادامه داشت.ساعت سه بعد از ظهر جمعه ، وقتی ما در حیاط داغ از آفتاب تیز و سوزان مرداد مشغول هواخوری یکساعته روز مان بودیم ، خطبه های نماز جمعه آنروز که فکر میکنم امام جمعه اش موسوی اردبیلی بود از رادیو دفتر نگهبانی بند پخش میشد و همه به دقت گوش می کردند.موسوی اردبیلی در بررسی مساله پذیرش قطعنامه و تجاوز مجدد صدام پرداخت به ارتباط این قضیه با زندانها واینکه در همین مدت در بعضی جاها زندانی ها به زندانبانان حمله کرده اند و تحرکاتی صورت گرفته است و این یعنی زندانیان با متجاوزین در ارتباط هستند

شنیدن این جملات زنگ خطر را برای ما بصدا درآورد و معلوم شد اتفاقاتی در زندانها در حال وقوع است که قطعا خوش نیست . چه حوادثی در شرف وقوع است ؟ چه میخواهند با ما بکنند؟ چه ارتباطی بین حملات پس از قطعنامه و زندانیان سیاسی وجود دارد؟ رنگ از رخ توابین پریده بود.درحال قدم زدن درحیاط علی نمازی مسئول بند را در راهرو بند دیدم که با دهان نیمه باز کنار در نگهبانی سخنرانی موسوی اردبیلی را گوش می کند.زندانیان غیر تواب سعی می کردند خود را بی تفاوت نشان دهند ولی پریشانی در چهره همه هویدا بود. قبل از اینکه هواخواری ما تمام شود در بند به صدا در آمد و یکی از مامورین حفاظت اطلاعات زندان وارد شد و به دفتر بند رفت موقع برگشت رادیوی دفتر نگهبانی بند را در دست داشت و آنرا با خود برد. شبها معمولا توابین در دفتر نگهبانی و دخمه های خود به تلویزیون نگاه می کردند، آنشب صدای تلویزن هم نمی آمد . وقتی برای رفتن به دستشویی نوبت بعد از شام از اتاق خارج شدیم در دفتر نگهبانی باز بود و من دیدم که تلویزیون کوچک مامورین ،که همیشه روی تاقچه چوبی کنار در قرار داشت، سرجایش نیست . معلوم شد آنرا هم برده اند، این یعنی اقدام برای قطع کامل ارتباط خبری و عدم اطمینان حتی به توابین و مامورین و اینکه عملیات خیلی مهمی در حال انجام است. در اتاقها و راهرو بند سکوت مرگباری حاکم شده بود ، خبری از شوخی ها و سرو صدای توابین در راهرو و دخمه ها نبود. داخل اتاق هم بر خلاف معمول کمتر صحبتی صورت می گرفت و اگر هم صحبتی شروع میشد خیلی کوتاه بود و طرفین دوباره به لاک خود فرو می رفتند

روزنامه جمهوری اسلامی را معمولا حوالی ظهر و قبل از ناهار تحویل اتاق میدادند (این روزنامه برای من همیشه سمبل بند دربسته و زندان بوده است و در حال حاضر هم هروقت در دکه روزنامه فروشی ها آنرا می بینم یاد زندان و بند دربسته می افتم) اما فردای آنروز که روز شنبه بود و همه برخلاف همیشه با التهاب منتظر آمدن روزنامه جمهوری اسلامی بودند تا بفهمند چه تحولاتی رخ داده تا عصر روزنامه نیامد. انتظار آمدن روزنامه همه را بی تاب کرده بود و هربار که در باز میشد وتوابی وارد میشد همه نگاه میکردند ببینند که روزنامه ای دردست دارد یانه ، تااینکه یکی از زندانیان طاقتش تمام شد و سراغ روزنامه را از تواب مامور اتاق گرفت و او در پاسخ گفت که روزنامه دیگر نمی آید.این هم بر التهاب و نگرانی افزود. ساعتی بعد در اتاق باز شد و علی نمازی به ستار منصوری اشاره کرد و او لباس زندانش را پوشید و با نگرانی از اتاق بیرون رفت. احضار او در این وقت روز مشکوک می نمود و همه با نگرانی و اضطراب نظاره گر خروج او از اتاق بودند. آخرین نگاه او یادم است ، وقتی داشت از اتاق خارج می شدنیم نگاهی به تختش انداخت و سرش را برگرداند و بیرون رفت. ستار آدم بسیار مرتب و نظیفی بود و همه وسایلش را با دقت و نظم و ترتیب خاصی در جای معین خودش می گذاشت . فکر کردم شاید نگاهش بخاطر اطمینان از مرتب بودن تختش است. ستار تا زمان خاموشی برنگشت، فردای آن روز و روزهای بعدهم برنگشت. چند روز بعد توابها وسایلش را جمع کردند وبردند و ما فهمیدیم که او اعدام شده است. فضای بی خبری همه را می آزرد ، و همه این احساس را داشتند که طناب دار بر بالای سرشان آویزان است.فکر می کردیم که ملاقاتمان را هم قطع بکنند (از قرار معلوم دراین دوره در تهران حدود سه ماه ملاقات زندانیان قطع شده بوده ) ولی در کمال تعجب روز سه شنبه برای ملاقات دوهفته یکبارمان احضار شدیم ولی نتوانستیم از خانواده ها هم کسب خبر کنیم و نمی خواستیم هم آنهارا نگران کنیم و سعی می کردیم خود را سرحال نشان بدهیم

بعد از حدود دویا سه هفته صدای تلویزیون توابین به گوش رسید و برای اولین بار موجب احساس آرامش خاطر غیر توابین شد ، چون نشان میداد که اوضاع بدتر از این نمی شود و شاید هم روبه بهبود است. فردای آن روز من به شوخی به هم اتاقی ها گفتم که امروز روزنامه میدهند، و وقتی ظهر در باز شد و تواب مامور راهرو روزنامه جمهوری اسلامی را روی نرده تخت آویزان کرد زندانی آن تخت تقریبا جهید و روزنامه منحوس را با خوشحالی برداشت و با تعجب به من گفت از کجا فهمیدی؟ من هم تعجب کردم که چرا او ارتباط بین رفتن باهم رادیو و تلویزیون و روزنامه را با برگشتنشان متوجه نشده و شاید هم دیشب صدای تلویزیون را نه شنیده است

علیرغم بازگشت روزنامه و اخبار به تدریج فشار توابین بر غیرتوابین افزایش یافت و مکررا زندانیان احضار می شدند و مژده اعدام قریب الوقوعشان را از توابین می شنیدند.و از آنها خواسته می شد برای نجات هرچه زودتر توبه نامه نوشته و مصاحبه نمایند (در چند مورد هم موفق بودند).مرا در این مدت به این منظور احضار نکردند ولی یکبار به بهانه ای کاملا جزئی و الکی در اتاق درگیری راه انداختند و مرا به دخمه کشاندند و علی نمازی دریک حالت عصبی با مشت به من حمله کرد و گفت که بزودی اعدامت می کنند و به سزای اعمالت میرسی . من با خونسردی گفتم کاملا محتمل است که مرا اعدام بکنند اما خودت هم میدانی که علیرغم ریاست توابین احتمال اعدام تو از من بیشتراست ، ممکنه اول ترا اعدام به کنند و بعد مرا. در کمال تعجب دیدم که رنگ و رویش پرید و با عصبانیت فریاد کشید نخیر اینطور نیست دادگاه انقلاب و اطلاعات کاملا به ما اطمینان دارند، این حکم اعدام تو است که صادر شده و همین روزها اجراء میشود. متوجه شدم که بیچاره علیرغم هارت و پورت و الدرم بلدرم بشدت وحشت زده است و این عملیات ترس آفرینی هم پوشش یا درمان وحشت های او و سایر توابین است و شاید هم فکر می کنند با به اعدام فرستادن امثال من خطر مرگ را از خود دورتر می کنند

بتدریج در لابلای خبرها عملیات مجاهدین و عملیات متقابل جمهوری اسلامی (مرصاد) را متوجه شدیم و رابطه اعدام زندانیان با این قضایا آشکار گردید.اما بازهم از ابعاد گسترده فاجعه خبر نداشتیم . در این روز ها مکررا موقع رفتن به هواخوری میدیدیم که مقداری وسایل در راهرو انباشته شده و روی آنها پتو کشیده شده است و دریک مورد از یکی از لباسهایی که از زیر پتو بیرون آمده بود فهمیدم که این وسایل مال کاظم رهنماست که ماجرای فرار از زندانش را در یادداشت های قبلی توضیح داده ام و معلوم شد که او را هم اعدام کرده اند. از اعدام زندانیان در آن موقع من همینقدر با خبر شدم و بتدریج و بخصوص بعد از عفو عمومی زمستان شصت و هفت ابعاد فاجعه برایمان روشنتر شد. ولی ابعاد عظیم و واقعی این فاجعه تا زمانی که از زندان آزاد نشده بودم و ماجراهای زندانهای تهران را از زبان شاهدان عینی بازمانده از آن دوران نشنیده بودم برایم قابل درک و باور نبود. امروز هم با وجود گذشت هفده سال هر وقت به این ماجرا فکر می کنم برایم عجیب می نماید که چگونه کسانی می توانند چنین فاجعه ای را بیافرینند؟

بعد از عفو عمومی و رفتن توابین و باز شدن نسبی فضای بند در بسته بود که نخستین روایات را در مورد اعدام سایر زندانیان سیاسی تبریز و دیگر ماجراهای آن دوره شنیدیم، بعدها با برچیده شدن بند دربسته و اختلاط همه زندانیان سیاسی باقی مانده از قبل از عفو عمومی و زندانیان جدید میزان اطلاعات مان از وقایع آن دوره بیشتر شد

در اتاقی که کاظم رهنما در آن زندانی بودن بعد از انتقالش به بند انفرادی توابین پتوی سیاهی را جلوی تختش آویزان کرده و کاغذی را هم رویش چسبانیده بوده اند که رویش نوشته شده بود انا لله و انا الیه راجعون ، اینست عاقبت منافقین

در زندان تبریر بر خلاف زندانهای تهران عملیات اعدام بصورت فوری و دسته جمعی نبوده و بصورت انفرادی و بتدریج صورت می گرفته است. از قرار زندانیان ابتدابه سلولهای انفرادی اطلاعات برده شده اند و پس از بازجویی تعدادی به بند عمومی برگشته و تعدادی دیگر به بند انفرادی زندان منتقل شده اند و سپس هیئتی از تهران برای تشخیص درجه نفاق و محاکمه زندانیان در دادگاه انقلاب مستقر شده و هر روز چند نفر از زندانیان منتقل شده به بند انفرادی را بازجویی ، محاکمه و به پای چوبه دار فرستاده اند. بنا به روایات متعدد اعدام زندانیان تا مهر ماه در تبریر ادامه داشته است. با محاسباتی که بعدا انجام دادیم نتیجه گرفتیم که در زندان تبریز تعداد اعدام شدگان شصت الی هفتاد نفر و همگی از مجاهدین خلق بوده اند و از قرار قبل از اینکه مرتدین مارکسیست نوبتشان فرا برسد دستور لغو عملیات از تهران صادر شده بوده است. از این تعداد حدود بیست نفر زندانیان مجاهدی بودند که در سال شصت و شش از زندان ارومیه به زندان تبریز تبعید شده بودند

پس از خلع منتظری از نیابت نایب امام زمان ، احمد خمینی کتابچه ای نوشت با عنوان رنجنامه که طی آن با لحنی گلایه آمیز و تاسف بار مجموعه وقایعی را که به خلع منتظری انجامیده بود تشریح کرده و عمل خلع او را توجیه کرده بود. این رنجنامه بصورت ضمیمه روزنامه جمهوری اسلامی در اختیار ماهم قرار گرفت و ازطریق نقل قولهای آن متوجه شدیم که منتظری با اعدام های سال شصت و هفت صراحتا مخالف کرده بوده و طبق همین نقل قولها از نامه های وی خمینی پس از تهاجم مجاهدین حکم اعدام منافقین و مرتدین زندانی را صادر کرده بود.در راستای اجرای این حکم هئیت های ویژه ای تشکیل شده بوده که کارشان تشخیص منافقین و مرتدین داخل زندان بوده است. یعنی هریک از زندانیان مجاهد اگر منافق تشخیص داده می شدند اعدام می شدند و هریک از زندانیان مارکسیست هم که مرتد تشخیص داده میشدند محکوم به اعدام میشدند. بنا به روایات درتهران هریک از زندانیان که پیش این هئیت برده میشدند حکم شان با سمت خروجشان از اتاق مشخص میشده است. یعنی اگر زندانی محکوم به اعدام میشده به سمت چپ می بردند و اگر از مرگ نجات می یافت به سمت راست

در سال شصت و نه نمیدانم به چه دلیلی روزی مرا به دادگاه انقلاب احضار کردند، در راهرو دادگاه بازجوی اولیه ام مرا دید و بطرفم آمد و گفت تو هنوز زنداه ای ؟ تاسف کاملا درچهره اش آشکار بود ، تاسف از زنده بودن من و نفرت از من و پنهان نمی کرد. گفت افسوس که آن موقع از دستمان قسر در رفتی . ما لیست شما را برای تائید اعدامتان به تهران فرستاده بودیم ولی کار تمام شد، ولی فکر نکن که از خطر جسته ای . در اولین فرصت به حسابت می رسیم. هنوز هم علت نفرت عمیقش را نسبت به یک زندانی دربند درک نمی کنم. علیرغم این در همان موقع هم نسبت به او احساس نفرت نمی کردم. نمیدانم چرا

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

حد یا شکنجه ؟



امروز حسب اتفاق چتی داشتم بایکی از طرفداران جمهوری اسلامی در پالتاک ، نظر ایشان که با نام ایران منش در یکی از اتاقهای ایرانی پالتاک شرکت شرکت داشت این بود که : " شلاق شکنجه نیست و حد است و قانونی " و اینکه " اگر کسی مبارزه مسلحانه کرده باشد مستحق حد است" و " اگر عملی قانون باشد دیگر نمی توان گفت این عمل شکنجه است " ! من فکر می کنم این آقای ایران منش صادق است و نظر و اعتقاد خود را صادقانه بیان میکند. او اضافه کرده که " کسی که مبارزه میکند زندانی هم میشود ، زندان که شکنجه نیست و حتی سلول انفرادی هم شکنجه نیست " ! من به او گفتم که اگر کسی مبارزه مسلحانه کرده باشد و یا حتی یک قاتل باشد یک فرد است و حقوقش به عنوان یک فرد محفوظ است و باید حق دفاع داشته باشد و نمی توان او را شکنجه کرد و از او با فشار جسمی یا روانی اعتراف گرفت. ولی ایشان درک دیگری دارند همانند بسیاری دیگر. مشکل اینست که او فرد و شخصیت انسانی او را نمی فهمد و حتی ممکن است که فرد موضوع شکنجه هم اینرا نفهمد. برخی از کسانیکه زیر شکنجه های جسمی و روانی شخصیتشان فرو میریزد خود افرادی هستند که اعتقادی به شخصیت فرد و انسان ندارند و درکی از فردیت منحصر به فرد خود ندارند

زندانی سیاسی و حقوق بشر

این روزها صحبت از حقوق بشر امری است عادی . همه جریانات سیاسی اعم از اوپوزیسیون یا پوزیسیون دم از حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر میزنند. خانم شیرین عبادی وکیل ایرانی بخاطر مبارزه در راه حقوق بشر جایزه صلح نوبل را می گیرد

براستی آیا حقوق بشر در جامعه ما مفهومی جا افتاده وپذیرفته شده است ؟ نه ! متاسفانه نه ! مادر من ( مادری هفتادو چند ساله ) که سیزده سال تمام پشت میله های زندان در انتظارملاقات من بود و حتی خواهران و برادرانم که که تحصیل کرده هم هستند، از مفهوم این واژه درکی ندارند. اگر مادر من از زندانی شدن و شکنجه من ناراحت است بخاطر اینست که من پسر و بقول او جگرگوشه اش هستم و نه به خاطر انسان ، فرد و یا صاحب حق انسانی بودن

من در دوره های بسیار سخت و غم انگیز زندان به کرات روی این موضوع فکر کرده ام که انقلاب پنجاه و هفت که شعار اصلی اش مخالفت با استبداد پهلوی وفریاد آزادی بود چرا چنین نتیجه وحشتناک و غم انگیزی به بار آورده است؟ چرا به زعم بسیاری یکسال زندانی شدن در جمهوری اسلامی معادل ده سال زندانی شدن در دوران پهلوی است !؟ چرا انقلابیون در بسیاری جاها زندانهای خشن تری نسبت رژیم سرنگون شده می سازند؟

در انقلاب بهمن پنجاه وهفت دریک طرف نظام شاهنشاهی و استبدادی قرار داشت که متهم به نقض گسترده حقوق بشر بود و در مقابل آن گروه ها و سازمانهایی قرار گرفته بودند که می توان آنها را به چهار دسته اصلی تقسیم کرد

اول ، روحانیت
دوم، سازمانهای مارکسیستی
سوم، مجاهدین خلق
چهارم ، نیروهای ملی و لیبرال

همه گروههای فوق نقض حقوق بشر توسط رژیم شاه را بشدت محکوم می کردند، اما همگی این گروه ها نه تنها معتقد به حقوق بشر نبودند بلکه قادر به درک آن هم نبودند

اول ، برداشت روحانیت از بشر و حقوق آن برداشتی کاملا متفاوت و متعارض با مفهوم و معنای مورد نظر اعلامه جهانی حقوق بشر بود، در این برداشت بشر بنده خداست و مخلوقی مسلوب الاختیار و تنها وظیفه ای در مقابل خداوند و خلیفه یا امام دارد و صاحب حقی طبیعی به واسطه انسان بودن نیست

دوم، گروه های مارکسیستی رایج در ایران هم وضعشان در رابطه با حقوق بشر بهتر از روحانیت نبوده و اغلب با آن به عنوان عوارض دمکراسی غربی یا دمکراسی بورژوایی برخورد می کردند

سوم، مجاهدین خلق هم برخوردشان مشابه موارد بالا بود. و اعتقاد به حقوق بنیادی و ذاتی بشر نه تنها جزء برنامه یا پلاتفرم سیاسی آنها نبود بلکه اساسا درکی از این مقوله نداشتند

چهارم، نیروهای ملی ولیبرال . اینها تنها گروههایی بودند که از بعد از کودتای بیست و هشت مرداد پرچم حقوق بشر را در ایران برافراشته و در گسترش آن تلاش ورزیده بودند

همین گروه چهارم از قضا در انقلاب پنجاه و هفت و پس از آن علیرغم در اختیار گرفتن یک دولت مستعجل نه ماهه کمترین نفوذ عددی را در جامعه آنروز ایران داشتند

خوب ، انقلاب شد ، رژیم پهلوی سرنگون شد و انقلابیون تشکیل دولت دادند. و رسیدیم به سال شصت و پس از آن . زندانها دوباره مملو از مخالفین شد. اینبار در مقیاسی با رشد لگاریتمی . اگر رژیم پهلوی زندان اوین را به عنوان یک زندان سیاسی مخوف برپا داشته بود و در آن برای هر زندانی یک سلول انفرادی با توالت و دستشویی در داخل سلول پیش بینی کرده بود، رژیم جمهوری اسلامی به جبران نواقص زندان دوران پهلوی پرداخته و در هر یک از سلول های فوق بیش از ده یا پانزده نفر را جا داد. تصور کنید، ده یا پانزده نفر در یک سلول دو در دو متر با توالت فرنگی و دستشویی در داخل هر سلول

بعد شکنجه جسمی و روانی و اعدام و سرکوب

یادم می آید در سال پنجاه و هشت که بازار اعدام عوامل رژیم سابق گرم بود. مهندس بازرگان گفت باید به اینها فرصت دفاع داده شود. اماخمینی گفت اینها مجرمند ، کسی که مرتکب جرم شده باید مجازات شود

ما زندانیان بعدی رژیم جمهوری اسلامی چه کردیم؟ هم صدا شدیم با خمینی و گفتیم بیشتر باید اعدام گردد! توجهی نکردیم به هشدار بازرگان و سخره زدیم بر اشاره اش بر حقوق بشر . چرا؟ برای اینکه خود را انقلابی می پنداشتیم

خوب ، سه نیروی اصلی از چهار نیروی شکل دهنده انقلاب پنجاه و هفت به حقوق بشر و اعلامیه جهانی آن با کدورت و نا باوری می نگریستند. چه انتظاری از حاصل کار میشد داشت؟

پس از سال پنجاه و هشت بخشی انقلابیون زندانی در رژیم شاه که به رزیم جمهوری اسلامی پیوسته بودند دست به تشکیل سپاه پاسداران زدند و کلیه مسائل فوق در اختباز آنها قرار گرفت

ار ابن عده چه میشد انتظار داشت؟ از کسانی که قائل به بشر بودن زندانی نبودند چه انتظاری میشد داشت؟

یعنی انقلاب پنجاه و هفت به زعم انقلابیون حرفه ای خاتمه یافته بود

شعار آزادی ، شعاری بود از سر نا آگاهی و ناهمزمانی ، هنوز پس از یکصد سال که از انقلاب مشروطیت می گذرد این شعار غریب و نا همزمان می نماید

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴

سکوت مطلق -5

8
به ظهر نزدیک می شویم. این را از تعویض کشیک تواب می فهمم . تعویض کشیک یعنی اینکه ساعت دوازد شده است و نیم ساعت دیگر اذان ظهراست و بعد از آن
نهار.سه نفر از هم اتاقی های ما نمازخوان هستند و کم کم خودشان را آماده می کنند که در وقت فضیلیت نمازشان را بخوانند.نمازخوانهای بند چهار عمدتا از مجاهدین هستند. برای زندانیان مارکسیست نماز خواندن به معنی توبه و ندامت ایدئولوژیک است و طبعا اگر اینکار را بکنند پس از مدت کوتاهی از بند چهار دربسته آزاد می شوند. در نتیجه بعید است که این سه نفر که مدت زیادی است در این اتاق هستند مجاهد نباشند.اگر یکی از هواداران گروههای مارکسیست برای توبه و ندامت اعلام آمادگی کند نخستن گام غسل توبه است.درچنین مواردی مامور حمام توابین با شعف متظاهرانه ای یک سطل آب داغ آماده می کند ، در را باز می کند و به زندانی در آستانه ندامت مژده می دهد که آب داغ آماده است و او برای غسل توبه حاضر شود. زندانی لباس و حوله اش را برداشته و خجولانه و سربه زیر بیرون میرود ودر اتاقک کنار دستشویی ها با یک سطل آب غسل توبه کرده و برمی گردد و آماده نماز توبه می شود. یکی از توابین ارشد و مقربین در اتاق را باز میکند وبا نگاه فاتحانه ای به او تبریک می گوید. تازه تواب نماز توبه را اقامه کرده و وارد مرحله دیگری از دوره زندانش می شود و در گروه توابین جای می گیرد. زندانی تازه تواب یا آماده توبه در این مرتبه از یکسو مورد مهر و محبت و لبخندهای توابین قرار می گیرد و از سوی دیگر خود او از دوستان و رفقای سابق فاصله می گیرد. این فاصله گیری در اتاق سکوت شکل بروزش بسیار پیچیده تراست. در جائیکه هر نوع ارتباط کلامی ممنوع است و نگاههای معنی دار و لبخندها هم ارتباط تلقی میشوند، تظاهر به فاصله گرفتن از دیگران ، با کاهش نگاهها و لبخندها و روبه دیوار دراز کشیدن و دریافت کتابهای مذهبی و قران و نهج البلاغه و غرق شدن عالمانه در آنها صورت می گیرد. این غرق شدن در مراجع مذهبی گاهی آنچنان مضحک است که موجب خنده و تفریح می شود. کسی که تا دیروز باورهای مذهبی را به سخره می گرفت و هرگونه اشاره به نیروی ماورالطبیعه را نشانی از ارتجاع میدانست با چرخشی ناگهانی حین خواندن مراجع مذهبی آنچنان متحیرانه به صفحات کتاب خیره شده و سر تکان میدهد که گویی در های علم و دانش هم اکنون به رویش باز شده اند و به عمری غفلت افسوس می خورد.برخی از این افراد تظاهر را به حد اعلاء رسانده و حین مطالعه کتب مذهبی هر از چند گاهی بلند شده و پای شان را روی لبه طبقه اول گذاشته و دهانشان را به گوش تواب بالا نشین نزدیک می کردند و اشکالات خودشان را از آنها می پرسیدند . در مقام توبه توابین مامور و گزارشگر مرجع کسانی بودند که در دوره آمادگی برای توبه به سر می بردند. این صحنه های چندش آور که نشانگر تحقیر و شکست شخصیت زندانی سیاسی بودند به دقت از قبل طراحی میشدند.مجاهدینی که میخواستند وارد دوره آمادگی برای توبه واقعی شوند در وضعیت دشوار تری بودند و باید علائم همکاری در گزارش از وضعیت پائین اتاق را از خود بروز میدادند.یکی از این افراد برای نشان دادن نهایت دوری خود از غیر توابین، وقتی میخواست کفش خود را بپوشد اگر کفشش دور تر از پتوی کنار تخت بود پایش را هرگز روی دمپایی غیر توابین مغضوب نمی گذاشت ، بلکه سعی می کرد دمپایی تواب مامور اتاق را نشانه کرده و متظاهرانه پایش را روی آن بگذارد و نهایتا به کفش خود برسد.صدای اذان از بلندگوهای محوطه زندان بگوش میرسد. نماز خوانان حین اذان جانمازشان را بازمی کنند و آماده می شوند وبه محض پایان اذان شروع به نمازخوانی می کنند.یکی از آنها وقتی به سجده میرود ، گریه می کند و سجده اش را شاید پنج دقیقه طول میدهد. تواب مامور در جایگاه کرام الکاتبین همچنان مشغول نوشتن است و اعمال ما را لحظه به لحظه ثبت می کند. اتاق بوی گند میدهد وهواکشهای بند همسایه همچنان با صدای گوشخراش بی وققه کار می کنند

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

سکوت مطلق - 4


7
بازهم در اتاق باز می شود، و بازهم همه نگران می شوند. منهم که تازه از افکار ناشی از صحبتهای دخمه ای بیرون آمده ام سرم را بلند می کنم و به در نگاه می کنم تا به بینم چه خبر شده و چه ماجرایی در شرف وقوع است. کسی وارد نمی شود و در همچنان نیمه باز می ماند. این نشانه چیز دیگری است.حتما میخواهند مصاحبه ای پخش بکنند. حدسم درست است.صدای خش خش بلند گوی راهرو بلند می شود. یک نفر شروع به صحبت می کند . صدای زنگ دار جمشید صباغی از توابین درجه پنج بسیار فعال است.او بار دیگر همه را به شنیدن صدای توبه تنی چند از گمراهانی می کند که به تازگی تحت تاثیر فضای عطرآگین و ملکوتی بند چهار و ارشادات داهیانه برادر بزرگ زین العابدین تقوی موفق به تشخیص راه ضلال از نور شده و به راه نورانی توبه و ندامت و رهایی پای گذاشته اند، و دعوت می کند که معاندینی که هنوز به این درجه از شناخت و وارستگی نرسیده اند قبل از خروش خشم الهی بخود آمده و توبه نمایند

صدای صلوات از بلند گو به گوش میرسد و بعد شعارهایی که طی آنها گفته میشود صل علی محمد تقوی مبارز خوش آمد. بعد از چند لحظه یک نفر صحبتش را آغاز می کند : بسم الله القاصم الجبارین ، مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین. سخنران خود را معرفی می کند و سپس به ذم خود و گروهش و رهبرانش می پردازد و ضمن بر شمردن سوابق خیانت خود به آرمانها و شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی و ذکر اینکه مدتهای مدید به واسطه اغفال توسط رهبران گروه در ضلالت و گمراهی به سر می برده است و اینکه دچار غرور و خود بینی بوده و عدم پیوستنش به تشکیلات توابین زندان ناشی از عقده های شخصیتی و روانی او بوده و انگیزه فکری و منطقی برای مقاومت نداشته از برادر زین العابدین تقوی و توابین طراز اول زندان به علت نجات روح او از جهنم سوزان تشکر می کند.او درسخنرانیش به انواع فسادهای رایج در تشکیلات سازمانش ازجمله فسادجنسی رهبران هم اشاره می کند. نفر دوم و سوم هم تقریبا همین انشاء را قرائت می کنند.درپایان سخنرانی تازه توابین بار دیگر جمشید صباغی از پشت بلند گو زندانیانی را که هنوز در ضلالت به سرمی برند و بر عقده های شخصی خود پای می فشارند دعوت می کند از فرصتی که دربند چهار در اختیارشان گذاشته شده استفاده کرده و با تامل بیشتر بندهای اسارت گروهی را گسسته و در راه نجات و رهایی گام بگذارند
پس از پایان مصاحبه ها یک نفر بدو ن اینکه دیده شود در را می بندد. یکی از زندانیان بی صدا سرش را به علامت حیرت تکان میدهد و من پیش خود فکر می کنم که طی یکی دو هفته آینده شاید صدای او هم از همین بلند گو پخش شود. بعد آرزو می کنم که این فکرم خطا باشد

زندانی تخت پائین روبروی من ناراحت و مضطرب بنظر میرسد. در دوباره باز می شود و همه سرشان را بلند می کنند وبا نگرانی به در نگاه می کنند ، یکی از توابین مباحثه گر سرش را وارد اتاق می کند و با لبخند پیروزمندانه ای به همان زندانی مضطرب نگاه می اندازد و می گوید : شنیدی !؟ و در را می بندد. زندانی پریشان حال روبه دیوار دراز می کشد.منهم که به این نمایشات عادت کرده ام از میان توری و میله های پنچره به بیرون نگاه می کنم. از پشت پنجره دیوار آجری و بلند مقابل را می بینم و حدود ده سانتی متر از آسمان را که نیمه ابری است و یک قمری تنها که بر لبه دیوار نشسته است.خوشحال می شوم که این مقدار از آسمان را می توانم به بینم

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴

سکوت مطلق -3

6
در مجددا اما به آرامی باز میشود، هروقت وسط روز در باز می شود همه نگران می شوند و میخواهند بفهمند چه ماجرایی درحال رخ دادن است . هر دری که غیر منتظره باز شود می تواند مبداء وقوع حوادث تلخ و دردناکی برای یک یا همه زندانیان اتاق باشد. اینبار تواب تیمور علیزاده است که بی صدا سرش را داخل اتاق می کند و اطراف را نگاه می کند ، بازهمه نگران هستند که توابها حالا دیگر چه نقشه ای کشیده اند.چشمش که به من می افتد لبخند معنی داری بر لبانش نقش می بندد و با انگشت اشاره مرا به بیرون فرا میخواند. علامت تعجب در نگاه همه پیداست ، منهم تعجب می کنم چون توابهای مباحثه گر ، که تیمور علیزاده هم یکی از آنهاست ، سراغ من نمی آیند. حالا چه شده که او به سراغم آمده ؟

از تخت پائین می آیم ، دمپایی پلاستیکی ام را از لابه لای دمپایی های دیگران پیدا کرده بپا می کنم و از در اتاق خارج میشوم. تواب علیزاده با صدای بسیار آرامی مرا به دخمه هدایت می کند. سکوت بشدت توسط توابین رعایت می شود و هیچکس در داخل اتاقها از رفت و آمد و ماجراهای خارج از اتاق کوچکترین اطلاعی پیدا نمی کند مگر در زمانی که کتک کاری بشود و کنترل اوضاع از دست توابها خارج شود و یا اینکه به عمد بخواهند با هیاهو جو ارعاب ایجاد کنند.در دو بخش شرقی و غربی بند چهار بین دو اتاق انتهایی دو اتاقک وجود داشت که به علت کوچکی به دخمه مشهور شده بودند ولی به مرور این لفظ برای اغلب زندانیان داخل اتاق مفهوم رعب آوری پیدا کرده بود. دخمه غربی مقر فرماندهی رئیس التوابین بند بود و او شبها هم در آنجا تنها می خوابید ، دخمه شرقی هم که یک تخت سه طبقه به سختی درآن جای گرفته بود محل خواب سه تن از توابین و در عین حال اتاق مباحثه ، بازجویی ، شکنجه و کتابخانه توابین هم بود.اگر یکی از زندانیان به دخمه برده می شد یا برای مباحثه و تحت فشار قرار گرفتن بود و یا برای بازجویی و شکنجه

تیمور علیزاده در دخمه را باز می کند و من وارد می شوم و سپس خود ش وارد می شود و در را می بندد و مودبانه تعارف به نشستن می کند و از فلاسکی که زیر تخت است یک چایی هم برای من می ریزد.من هیچ نمی گویم او من و من می کند و میخواهد باب صحبت را باز کند ، مستقیم به چشمانش نگاه می کنم و منتظر می مانم ، این حرکت من او را آشفته می کند . او انتظار دارد سوالی بکنم تا شروع کند ولی من همچنان ساکت به چشمانش نگاه می کنم و برای نخستین بار در قیافه اش دقیق می شوم.چشمانش به زردی گرایش دارد و بیشتر شبیه چشم گربه است ، موهای فر فری روشنی دارد که در وسط ریخته و سری نیمه طاس و براق برایش درست شده ، پوست صورتش متمایل به قرمز است ، ازآن پوستهای روشنی است که به سرعت زیر آفتاب می سوزند.سنش چهار پنج سالی از من بزرگتر بنظر می رسد از قرار از افراد تئوریک گروه بر باد رفته اش بوده و علیرغم توابی احساس تئوریسنی در وجناتش هنوز هویدا است.او هم مثل من یک سالی از محاکمه اش می گذرد و بلاتکلیف است و بقول خودش مثل من زیر اعدام است

شروع می کند ، خب آقای قهرمان مرغ هم چنان یک پا دارد؟ جواب میدهم آقای تواب شما با اینهمه ادعا هنوز یاد نگرفته ای مودبانه حرف بزنی ؟ انتظار این پاسخ را ندارد و زبانش تقریبا بند می آید و سرخ میشود. صدایش را صاف می کند و دوباره شروع می کند و می گوید چرا همه اش در حالت گاردی؟ معمولا کسانی این حالت را دارند که حرفی برای گفتن ندارندو از بحث می ترسند. می خواهد مرا تحریک به پاسخگویی و شرکت در بحث بکند.می گویم حتما نظر مرا در مورد توابها میدانی ، اگر نمیدانی تکرار می کنم که من شما را و تشکیلات تان را به رسمیت نمی شناسم تا طرف بحث با من باشید ، شما هم مثل من زندانی هستید . اگر می بینی که در این تشکیلات مقررات تحمیلی شما را تحمل می کنم علتش فقط اینست که زورم نمی رسد. اگر بتوانید بلایی سرم بیاورید که مجبور از بحث با شما شوم آنوقت هم آن کاری که انجام میدهم بازهم بحث نیست و درهمان موقع هم شما را به رسمیت نمی شناسم. می گوید چقدر بدبینی بابا من به عنوان مامور تواب با تو نمی خواهم بحث کنم بلکه خودم شخصا می خواهم بحث کنم . می گویم که اگر حرف دیگری ندارید من میروم سرجایم، شما صلاحیت بحث ندارید و بهتر است زندانبان و شکنجه گر باقی بمانید که برایتان برازنده تر است، و ماجرای نیمه شب زمستان گذشته در حیاط بند چهار را و نقشش را درآن ماجرا یاد آور شدم و گفتم شما این هستید ، همان بمانید و ادعای بحث و منطق نکنید که کسی از شما قبول نمی کند .باخشم دندانهایش را به هم فشار می دهد و می گوید من میخواهم کمکت کنم ارزش ندارد جانت را بیخود هدر دهی رهبران همه گروهها تسلیم شده اند تو چرا خودتو میخواهی الکی بکشتن بدهی . پاسخ نمی دهم و فقط به چشمانش نگاه می کنم . با استیصال پا میشود و راه می افتد و منهم به دنبالش و به اتاق بین الموالین برمی گردم

وارد که می شوم استفهام را در چهره های زندانیان می بینم و درهمان ورودی در که نقطه کور تواب مامور بود با اشاره کوتاهی می فهمانم که مساله مهمی نبوده و از تخت بالا رفته و سرجایم دراز می کشم این ماجرا بیش از ده دقیقه طول نمی کشد ولی فکر کردن در مورد آن و سایر ماجراهای مرتبط با آن تا ظهر مرا از محیط اتاق خارج می کند. به یاد نخستین توابی می افتم که مامور شده بود سر بحث را بامن باز کند. فکرمی کنم پس از یکسال تنهایی در سلولهای انفرادی اطلاعات سپاه بود که در سلول باز شد و یکی از توابین اصلی که با اسم مستعار یداله فعالیت می کرد و در باز جویی زندانیان تازه وارد هم گاهی شرکت داشت وارد شد و دم در سلول نشست و خواست بحث را با من شروع کند . گفت فکر نمی کنی که راه اشتباه رفته اید و بیخود خودتان را بخطر انداخته اید؟ در همان لحظه متوجه شدم که نباید به اینها اجازه باز کردن سر بحث را بدهم. وقتی زندانی وارد بحث با این مامورین می شود فرایند بی پایانی شروع می شود که اهداف معین و برنامه ریزی شده ای را تعقیب می کند . این آدمها اعتقادی به بحث و مباحثه ندارند. بحث برایشان وسیله ای است برای خسته کردن و بدام انداختن زندانی . یکسال یک نفر را در انفراد و تنهایی مطلق در سلولهایی به اندازه یک قبر نگه میدارند ، اجازه ملاقات با خانواده اش را نمی دهند، اجازه تابیدن نور خورشید بر بدنش و حتی تنفس در هوای آزاد را نمی دهند،از اطلاعات و اخبار و مطالعه محروم می کنند و باقی قضایا و ناگهان به فکر بحث می افتند. همانند گرگهای گرسنه ای هستند که طعمه خود را در مسیرهای طولانی آنقدر تعقیب می کنند که خسته و و امانده بر زمین بیفتد و آنگاه بر پیکر نیمه جانش هجوم می آورند و تکه پاره اش می کنند. هدف این گونه بحث ها این است که ارزیابی بکنند که رفتار گذشته تا چه حد در خسته کردن زندانی موثر بوده و چه ترفندهای دیگری باید بکار بگیرند که به هدف اصلیشان نزدیکتر شوند. با دریافت این نکته اساسی فوری و بدون تعارف گفتم که با شما بحثی ندارم. در مقابل استدلالهایش گفتم که شماهم مثل من زندانی هستید ، اگر بازجو ازمن سوالی داشته باشد و من هم به سوالش پاسخی داشته باشم بحثی ندارم ولی شما را به عنوان بازجو و طرف بحث به رسمیت نمی شناسم.گفت که مرا بازجوی شما فرستاده ، خیلی محترمانه و رسمی گفتم به ایشانهم بفرمائید که من از پاسخگویی به سوالات زندانیان تواب و بحث با آنها معذورم.این اولین و آخرین باری بود که در اطلاعات سپاه توابی به سراغم می آمد. با این موضع گیری بدون مقدمه یک استراتژی اساسی در ذهنم شکل گرفت که تا آخرین روز زندان راهنمای عملم شد.با این روش فشار روانی و عصبی بسیار کمتری را نسبت به دیگران احساس می کردم و بکار بستن همین استراتژی بود که توابها را در موضع انفعال قرار می داد و آزادی عمل در حوزه فکری رابرایم فراهم می ساخت. بعدها من این استراتژی را به اشکال دیگر در بحث با مامورین اطلاعات هم بکار گرفتم که بازهم نتیجه خوبی داشت که درجای خودش خواهم نوشت

البته خود این روش هزینه های سنگین دیگری داشت ازقبیل طولانی ترشدن دوران سلول انفرادی و زندان دربسته ، سنگین تر شدن حکم صادره و مدت زندان و غیره

ازاین افکار که خارج میشوم متوجه می شوم که اتاق همچنان بوی گند میدهد و هواکشهای بند همسایه با صدای گوشخراش با جدیت و بدون خستگی مشغول کارند

دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

سکوت مطلق -2

5
دقایق به کندی می گذرند. به زندانیان دیگر نگاه می کنم . همه ماتشان برده است. به جز تخت روبرویی من که مثل من چشمانش اطراف را می کاود. یکی از زندانیان سبیلش را می کند. به چشمانش نگاه میکنم ، نگاهش را می دزد. چه اصطلاح جالبی است ، در واقع نگاهش را که مورد نیاز من است و امری است کاملا طبیعی از من می دزد

به پنجره اتاق نگاه می کنم . ارتفاعش حدود هفتاد سانتی متر و عرضش حدو یک متر و یا شاید بیشتر است یک شیشه ثابت وسط دارد و دولنگه کوچگ شاید سی سانتیمتری در دو طرف، ده میله عمودی دارد که با پنج یا شش میله افقی قطع شده و درهم جوشکاری شده اند ، از تسمه سه میلیمتری هستند. روی نرده هم یک توری ضخیم زده شده است . تلاش می کنم محاسبه کنم که این توری چقدر از فضای پنجره را اشغال کرده است و اگر نبود چقد نور اضافی به داخل اتاق می آمد. با دقت زیاد تعداد سوراخهای ارتفاع و عرض توری را می شمارم و عرض هر یک از میله های توری را دو میلی متر در نظر می گیرم نتیجه محاسبه نشان میدهد که توری آهنی حدود یک ششم پنجره را اشغال کرده و به همین اندازه جلوی نور و هوا را می گیرد.بعد به خود آفرین می گویم و فکر می کنم که اگر نیوتون و دکارت جای من بودند ریاضی و فیزیک چقدر پیشرفته تر از الان میشدند و درعالم خیال برکرسی نیوتن تکیه می زنم

در اتاق ناگهان با یک لگد باز میشود. یکی از مسئولین توابین بند که نامش را بیاد نمیاورم وارد اتاق می شود و به زندانی تخت پائین روبروی در می گوید تو داشتی با تخت روبرویی ات صحبت می کردی ! پاشین هر دو تا بیائید بیرون !هردو زندانی با ناراحتی بیرون میروند
معلوم شد تواب مامور راهرو از سوراخ کلید داخل اتاق را نگاه میکرد ه و اورا دید میزده که با ایماء و اشاره با تخت روبرویی اش صحبت هایی را از راه دور می کرده است
بعد از نیم ساعت یکی پس از دیگری بر می گردند . هردو برافروخته اند ، انگار که سیلی خورده اند. سرجایشان دراز می کشند و رویشان را به دیوار می کنند . بنظر میرسد گریه می کنند . هرد و بسیار جوانند و شاید بیست و دو سه سال بیشتر ندارند. نسبت به آنها احساس پدری می کنم و احساس خشم می کنم . آخر من سی و یک سال دارم. احساس ناتوانی می کنم که نمی توانم واکنشی نشان دهم. اینجا انفراد مطلق حاکم است و بدترین نوع انفراد. زمانی زندانی در سلول انفرادی است و دیوارهای بتونی و میله ها و درهای فولادی او را احاطه کرده اند و در نتیجه او نمی تواند با دیگر زندانی ارتباطی بر قرار کند و واکنشی به آنها نشان دهد، ولی اینجا نه دیواری است و نه در و میله فولادی . من آنها رای می بینم فاصله بازدارانده ای بین ما نیست . اما من بازهم نمی توانم واکنشی نشان دهم. اینجا دیواری از ترس و بهت روانی بر پاداشته شده اشت. کسی که با من نیم متر بیشتر فاصله ندارد مظلومانه به من می نگرد و با نگاهش می گوید با من کاری نداشته باش. بگذار من به حال خودم باشم . توجه و همدردی تو وضع مرا بدتر می کند ، لطفا دلت بحال من نسوزد. عدم توجه تو بیشتر به نفع من است! انفراد مطلق و آزارنده درحالیکه آنها را می بینی

علی نمازی ، دومین رئیس التوابینی که من دیدم ، در یکی از جملات قصارش گفته بود که بند چهار "مجرد تکامل یافته است . ما دیگر کسی را به بند مجرد و سلول انفرادی نمی فرستیم . برای اینکه اتاقهای بند چهار وظیفه سلول انفرادی را به مراتب بهتر انجام می دهند به اضافه کارهای دیگری که سلول انفرادی قادر به انجامش نیست " . وافعا که او تحلیل درستی کرده بود. کم نبودند کسانی که دلشان میخواست در سلول انفرادی باشند ولی آرزویشان برآورده نمی شد. در سلول انفرادی زندانی تحت نظارت شدید بیست و چهار ساعته نبود و در این مدت توابین را مشاهده نمی کرد و سایر زندانیان راهم نمی دید تا در صدد ارتباط با آنها باشد و تنبیه شود و یا اینکه زندانیان دیگری چنین تلاشی بکنند و باز هم او تنبیه بشود

سکوت مطلق - 1

نوشتن در باره این دوره از زندان دربسته برایم بسیار دشوار است و چند بار اینکار را نیمه کاره رها کرده ام. به دو دلیل . اول اینکه بیان و تشریح دوران سکوت از نظر یافتن سبک و روشی که بتوانم با آن این دوره را چنان تشریح کنم که خواننده بخوبی آن فضا را درک کند برایم کار سختی است، چون من نویسنده حرفه ای نیستم و صرفا بنا به ضرورتی که احساس می کنم دست به قلم (یا کی بورد) برده ام.دوم اینکه مرور یاد مانده های دوره زندان در بسته به ویژه دوران سکوت فشار روانی سنگینی را برمن تحمیل می کند ، بطوری که گاهی احساس می کنم ، با وجود گذشت نزدیک به بیست سال ، به آن دوره برگشته ام و همان حال و هوا و احساسات در من زنده میشود.فشار سنگینی برقفسه سینه ام احساس می کنم که در آن دوره همواره بامن بود و این باعث میشود در آن وضعیت غوطه ور بشوم و برای خروج از این حالت مجبور میشوم نوشتن را رها کنم

این بار تصمیم گرفتم آنرا در قالب یک داستان بیان کنم . داستانی که وقایع آن واقعی است ولی من ترتیب ، توالی و شخصیتهای وقایع را دستکاری کرده ام و از آنجا که این مبحث نسبتا طولانی است آنرا در چند قسمت ارائه می کنم

1
سرم را از زیر پتو یواش در می آورم و بیرون را نگاه می کنم ، هنوز همه زندانیان زیر پتوهایشان هستند و سطل خاموشی همچنان زیر لامپ اتاق آویزان است یعنی اینکه هنوز خاموشی پایان نیافته و در نتیجه من نمی توانم از زیر پتویم خارج شوم و باید دوباره پتوی سیاه زندان را به سرم بکشم. قبل از اینکار یواشکی تختهای توابها نگاه می کنم ، دو تختی که در دید من هستند خالی هستند ، یعنی توابی که در تخت بالایی من جای دارد حتما سرجایش هست چون امکان ندارد توابها اتاق را سه نفری باهم ترک کنند.جای من در طبقه دوم تخت کنار در ورودی تعیین شده .نمیدانم ساعت چنده و چقدر تا پایان خاموشی مانده ولی سرم را که کمی بلند می کنم می بینم جیره نان روزانه را روی نایلون کنار در گذاشته اند ، یعنی اینکه بیش از ده دقیقه تا هشت صبح فاصله نداریم .تخت کمی تکان میخورد احساس می کنم تواب بالای سرم میخواهد از جایش بلند شود، فورا پتو را به سرم می کشم و منتظر می مانم

بوی بد دو دستشویی همجوار پنجره ما مشامم را می آزارد اتاق بوی گند می دهد.این اتاق را به همین دلیل بین الموالین می نامند ، و یکی از علل فرستاده شدن منهم به این اتاق همین امتیاز اتاق است . پنجره کوچک اتاق ما به حیاط بند چهار باز میشود ، سمت راست اتاق پنجره های دستشوئی های بند موقت (بندزندانیان مواد مخدر) قرار دارند و علاوه بر بوی بد و سرو صداهای دستشویی، سه هواکش بزرگ هم دارند که بیست و چهار ساعت با صدای گوشخراشی کار می کنند .سمت چپ اتاق هم دستشوئی خود بند چهار قرار دارد. از مزایای دیگر این اتاق به خاطر همجواریش با دو دستشویی رطوبت شدید آنست. رطوبت دیوار دستشویی بند موقت آنقدر زیاد است که دیوار گچی در خیلی جاها کپک زده و اگر انگشت را روی دیوار فشار بدهیم در دیوار فرو میرود.یک امتیاز دیگر این اتاق روبه شمال بودنش است که باعث می شود در طول سال مطلقا نور مستقیم آفتاب را به خود نبیند

2
توابی که کشیکش هشت تا ده صبح است وارد اتاق شده از تخت بالا میرود و سطل خاموشی را از روی لامپ برمیدارد و روز برای ما آغاز میشود.من بلافاصله از زیر پتویم در می آیم و سرجایم پتو را تا کرده و روی بالشی که از لباسهایم درست کرده ام می گذارم. بقیه زندانیان هم یکی یکی بیدار میشوند. چون زندانی کف خواب جلوی تخت من هنوز از جایش برنخاسته من نمی توانم از تختم پائین بیایم و همانجا منتظر می نشینم . ارتفاع تخت تقریبا هفتاد سانتی متر است و در حالت نشسته سر و گردنم کاملا خم میشوند و با کمی تکان شانه هایم به سقف تخت می خورند و مدت زیادی نمی توانم در این وضع بمانم چون گردنم و پشتم بشدت درد می گیرند. مجبور میشوم درجایم دراز کشیده و سرم را به میله وسط پشت تکیه دهم . این راحت ترین وضعیت دراین تخت است. تخت های وسط بدترین جاهای اتاق هستند و من کف خواب بودن رابه تخت وسط ترجیح میدهم

همه بیدار شده اند و بی صدا و ساکت درجای خود نشسته اند . کسی به دیگری سلام و صبح بخیر نمی گوید چون مجاز نیست ، حتی با تکان سر هم نمی توان به کسی سلام داد ، هر نوع ارتباط کلامی و چشمی عمدی ارتباط و قرار تشکیلاتی محسوب شده و مستلزم بازجویی توسط توابین است. شهردار اتاق نان و پنیر جیره ای را تقسیم می کند و روی تخت هرکس می گذارد. شهردار مجاز نیست حتی جیره غذایی را مستقیما به دست کسی بدهد.اگر اینکار صورت بگیرد ارتباط تلقی می شود

به آرامی از تختم پائین می آیم، از زیر تخت و ازمیان وسایلم سفره پلاستیکیم را برداشته روی تختم باز می کنم و نانم را، که یک عدد سنگک ماشینی خمیر پخته شده در نانوایی زندانست ، در آن می گذارم و بعد از آن پارچ قرمز پلاستیکی را برداشته جیره پینرم را، که به اندازه دو بند انگشت است ، در سطل کوچک پلاستیکی گوشه اتاق شسته و روی نانم می گذارم.پس از آن چای خشک را هم از توی یک کیسه نایلونی داخل وسایلم در آورده و کمی در فلاسک خودم می ریزم و آنر در کنار سایر فلاسکها نزدیک در می گذارم.آخرکار دستم را خیس می کنم و صورتم را در سطل به اصطلاح گربه شور می کنم و به تختم بر میگردم. با سرو گردن خمیده در تختم می نشینم و مشغول خوردن صبحانه میشوم. زیر چشمی و به آرامی نگاهی به بقیه زندانیان می اندازم ، آنها هم مشغول صبحانه خوردن هستند و تخت روبرویی من که تازگی آشنایی چشمی باهم پیدا کرده ایم یواشکی چشمکی به من میزند و بالبخند و حرکت سر تعارفی به سرفه اش می کند. من تبسمی می کنم ولی نمی توانم جوابش را بدهم. تواب مامور اتاق درطبقه سوم تخت روبرویی من نشسته و کاملا برمن اشراف دارد و بنابر این من نمی توانم در کشیک او کار خلافی انجام دهم. در اتاق مجددا باز میشود و دستی کتری بزرگ آبجوش را پشت در می گذارد بدون اینکه دیده شود. شهردار اتاق یکی یکی فلاسکها را با آبجوش پر کرده و درشان را می بندد و پس از پایان کارش باقیمانده آبجوش را در پارچ آب می ریزد و کتری خالی را پشت در اتاق گذاشته به سرجایش برمی گردد و به خوردن صبحانه اش ادامه میدهد

دوباره به آرامی از تختم پائین می آیم ، کیسه پلاستیکی ظروفم را که برای جلوگیری از نفوذ سوسک گرهش زده ام از زیر تخت در می آورم و با سرو صدا ی عمدی زیادی بازش می کنم و فنجان ملامینی ام را بر داشته و دوباره با سرو صدا کیسه خشک را گره می زنم . فنجانم را با آب پارچ آبکشی می کنم و درحین این کار می بینم که در نقطه کور تواب کشیک هستم یواشکی چشمک و لبخندی به زندانی تخت روبرویی ام می زنم و پاسخ سلام صبحگاهیش را میدهم. در همین حال تواب بالا نشین که از تاخیر من در برگشت به تختم نگران شده خم میشود تا مرا به بیند و خوشبختانه متوجه حرکتم نمی شود . از فلاسک خودم چایی می ریزم و فنجانم را روی تختم میگذارم و دوباره به آرامی از تختم بالا رفته و سرجایم می نشینم. به آرامی چایی ام را میخورم. بقیه زندانیان هم کمابیش همین کارها را می کنند. یکی از زندانیان کف خواب درحالیکه چائیش را جلوش گذاشته ماتش برده و بی حرکت به سفره اش نگاه می کند.بوی گند توالتها همچنان اتاق را پرکرده است و صدای ممتد و یکنواخت هواکش دستشویی بند موقت گوشها واعصاب را می آزارد

3
تواب مامور دستشویی در اتاق را از پشت میزند و می گوید آماده دستشویی شوید.امروز برای دستشویی صبح نوبت اول هستیم . جنب و جوشی در اتاق به وجود می آید . همه مشغول آماده کردن وسایلشان می شوند. فنجان ، جا صابونی و مسواک، بعضی زندانیان که قبلا مسواک نمی زدند اینجا روزی سه بار مسواک می زنند، خودش کاری است و تنوعی در زمان بی انتها که گویی ازجایش تکان نمی خورد. شهردار اتاق با یک تکه ابر مشغول پاک کردن کف اتاق می شودو آشغال ها را در سطل می ریزد. شهردار امروزمان خیلی وسواسی است و حتی در بعضی جاها که کاشی های کف اتاق کمی باهم فاصله دارد خم می شود و با فوت محکمی فاصله کاشی ها راهم تمیز می کند و سپس پارچ و سطل و ابر نظافت را دریک دست و فنجان و جاصابونی خودش را هم در دست دیگر و مسواکش را هم لای دندانهایش گرفته و پشت در منتظر می ماند
بالاخره در باز میشود ، تواب مامور دستشوئی پرده در را بالا زده و از میخ روی دیوار آویزان می کند و ما یکی یکی به دستشویی میرویم . مدت دستشویی بیست دقیقه است . دو توالت و سه شیر آب در انتظار زندانیان اتاق هستند . تواب روی صندلیش روبروی در می نشیند ، بطوریکه کل فضای دستشویی را تحت نظر داشته باشد. دو نفر اول به توالت میروندو بقیه در بیرون صف می بندند. چند نفر در برابر دستشوئی ها درکنارهم مشغول شستن فنجان یا مسواک زدن میشوند. ناگهان تواب مامور صدایش را بلند می کند و می گوید دستشویی آخر داری چکار می کنی؟ زودباش بیا بیرون! و سپس ازجایش بلند شده و داخل دستشویی می آید و گشتی میزند و کسانی را که جلوی شیرهای آب هستد کنترل می کند و برمی گردد سرجایش.من دستشویی می روم و فنجان و دست و صورتم را می شویم و به اتاق برمی گردم.وقت دستشویی اتاق ما رو به پایان است ولی هنوز دو نفر کارشان تمام نشده و به همین دلیل تواب مامور هر چند ثانیه یکبار با مشت به در دستشویی می کوبد. بالاخره با چند ثانیه تاخیر که با اخطار مسئول دستشویی همراه است مراسم دستشویی صبح اتاق ما بدون حادثه تلخی خاتمه می یابد. دستشویی رفتن یکی از تنوعات و کارهای بسیارمهم روزانه زندانیان است و فرصتی است برای بیرون بودن از فضای اتاق ، دیدن یک فضای دیگر
حتی اگر این فضا توالت باشد ، و چند دقیقه در داخل توالت خارج از دید توابها بودن و آنهارا ندیدن و تهویه نسبی هوای اتاق


4
پس از دستشویی صبحگاهی دوباره در جاهای خود مستقر میشویم. مامور تواب هم از قرار کشیکش تمام می شود ، تواب کشیک دوم وارد اتاق شده با ژست مخصوصی با تواب اولی سلام کرده و به او خسته نباشید می گوید و از تخت بالا میرود و درجایش مستقر میشود. تواب اولی دفتر گزارش اتاق را به او تحویل میدهد و چیزهایی را هم درگوشی به او می گوید که من هرچه گوشهایم را تیزمی کنم چیزی دستگیرم نمی شود و سپس از اتاق خارج می شود. تواب دوم بدقت اوضاع و احوال اتاق را نگاه و کنترل می کند و خواندن دفتر گزارش را شروع می کند. این کنترل دقیق برای آنست که توالی وضعیت اتاق را در مقطع تعویض پست بتواند حفظ کند. چون تواب قبلی نیز آخرین وضعیت اتاق را به دقت در دفتر گزارش یاد داشت کرده است. بعضی مواقع زندانیان از فرصت تعویض دو کشیک استفاده کرده و چیزهایی را باهم رد و بدل کرده یا با ایماء و اشاره باهم به گفتگو می پرداختند. تعویض کشیک ها در عین حال ساعت ما هم بود هر کشیکی دو ساعت طول می کشید . پس الان ساعت ده صبح است. تواب جدید به دقت گزارش کشیک قبلی را می خواند و در خلال خواندن از جایش خم شده و همه جا و همه زندانیان را به دقت نگاه می کند. این نگاه ها برخی بخاطر نوشته های کشیک قبلی است که مثلا نوشته من پتویم را روی بالشم گذاشته ام یا اگر جورابم را در دستشویی شسته ام از کدام نرده تخت آویزان کرده ام و غیره و کشیک بعدی در حین خواندن میخواهد به بیند که اوضاع به همان ترتیب است یا نه و اگر چیزی جابجا شده و تغییر کرده در صدد کنترل و کشف علتش باشد تا اگر توطئه ای وجود داشته باشد خنثی بکند.تواب پس از خواندن گزارشات قبلی شروع به نوشتن می کند و آنقدر می نویسد که من هرچه فکر می کنم چه مطلبی در این سکوت مطلق وجود دارد که او می تواند اینهمه بنویسد به جایی نمی رسم ، شاید هم تظاهر به نوشتن است تا همه بدانند که همه حرکاتشان زیر ذره بین است و یاد داشت می شود

پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

تخلیه اطلاعاتی زندانیان



در شش اتاق بند در بسته چهار، شش زندان با شرایط متفاوت وجود داشت. در هر اتاق متناسب با وضعیت و طبقه زندانیانش مقررات و شرایطی حاکم بود که در اتاقهای دیگر ممکن بود وجود نداشته باشد.اتاقی که در ابتدای ورودم به بند چهار برایم تعیین شد نامش اتاق جهل مرکب و زندانیانش از نظر دستگاه توابین سرموضع یا منفعل بودند.روی در اتاق پرده ای نصب شده بود تا موقع باز و بسته شدن در احیانا داخل اتاق دیده نشود و یا ما از رفت و آمد سایر زندانیان خبردار نشویم . روی پرده هم به خط درشت انواع شعارها نوشته شده بود: مرگ برمنافق ، مرگ بر توده ای ، مرگ برفدایی و درود بر مجاهدین افغان.تنها امکانی که در این اتاق وجودداشت مجاز بودن صحبت زندانیان باهم بود.روزنامه ، کتاب (حتی کتابهایی مثل قران و کتابهای مطهری و غیره )، قلم و کاغذ و دفتر همه اقلام بشدت ممنوعه بودند.وقتی تواب مسئول توزیع مواد غذایی جیره پنیر اتاق را روی تکه روزنامه ای، که حتما از صفحات نیازمندیها بود می آورد ، دم در می ایستاد و تکه روزنامه خیس پنیر را پس می گرفت تا مبادا کسی محتویات آن را بخواند. تلاش فوق العاده صورت می گرفت تا زندانیان در بی خبری مطلق باشند. از اخبار رادیو و تلویزیون مطلقا محروم بودیم و تنها برنامه رادیویی که برای زندانیان باز میشد، آنهم با صدای فوق العاد بلند و گوش آزار و اعصاب خرد کن، برنامه دعای کمیل بود که شبهای جمعه از رادیو پخش میشد . یکبار از پشت در شنیدم که یکی از توابها به دیگری گفت صدای رادیو خیلی بلنده حسین جوکار رئیس التوابین که از آنجا رد میشد گفت آنقدر بلند کنید که گوش ضد انقلاب کر بشه.من در آن زمان وضعیت روانیم خوب بود و با وجود سر و صدای آزارنده دعای کمیل و ناله های گوشخراش براحتی می خوابیدم

در این اتاق از هشت صبح که خاموشی پایان می یافت تا ده شب که آغاز خاموشی بود زندانیان تنها برای پنجاه دقیقه هوا خوری و سه بار دستشوئی رفتن می توانستند از اتاق خارج شوند.در این مدت ما تنها کاری که می توانستیم بکنیم حرف زدن بود آنهم حرف زدنی که با مخالفت تواب مامور اتاق روبر نشود. مجاز بودن صحبت برای این اتاق که در نظر دستگاه توابین سر موضع و جهل مرکب بودند برنامه حساب شده ای بود که اهداف معینی را تعقیب می کرد:زندانیان در خلال صحبت های خود بطور ناخودآگاه اطلاعات زیادی را درباره علائق ، احساسات، افکار ، خصوصیات شخصی و نقاط قوت وضعف ، خانواده و روابط خود فاش می کردند که توسط توابین دوره دیده به دقت در دفتر گزارش اتاق برای استفاده آتی ثبت می شد.نکته مهم دیگری که توابین در خلال صحبتهای ما کشف و ثبت میکردند نوع رابطه ما با همدیگر بود . اینکه هریک از ما با کدام زندانی دیگر روابط نزدیکتر و صمیمی تری داریم و با کدام یک از زندانیان از نظر شخصیتی ناهماهنگ بوده و تنش داریم.اینها همه نکاتی بودند که میتوانست در برنامه های بلند مدت تواب سازی بند چهار مورد استفاده قرار گیرد

بعد از اینکه در زمستان شصت وهفت در برنامه موسوم به عفو عمومی توابین از زندان آزاد شدند ، علیرغم پاکسازی بند چهار از اسناد و مدارک ، ما موفق به یافتن چند دفترچه گزارشات اتاقهای در بسته شدیم که در آنها روابط ما باهمدیگر بصورت نمودار گرافیکی ترسیم و مورد تحلیل گرفته بود. برای هریک از ما نموداری رسم شده بود که تواتر ارتباطمان را با سایر زندانیان نشان میداد. مثلا اینکه سیر روابط من با حسن چگونه بوده است در یک نمودار نشان داده شده بود که درهریک از روزهای هفته من چند بار با حسن صحبت کرده ام و چند بار با ایکس یا ایگرک . و هم چنین تنش های موجود در رابطه بین زندانیان به دقت ثبت شده بود.این گزارشات آماری مبنای تصمیم گیری در مورد نحوه برخورد با زندانیان بود

این دوره از زندان علیرغم سختی بسیارش برای من دوره ارزشمندی بود که کمک زیادی به شناخت بیشتر خودم و شخصیت انسانها نمود. من در این دوره نحوه ارتباط انسانها را درک کردم و روشهای ارتباط موثر را یاد گرفتم . فکر کردن جدی و سیستماتیک را هم دراین دوره یاد گرفتم.علت این امر هم فرصت بسیار زیادی بود که در اختیار داشتیم، در صحبت های بسیار عادی معانی زیادی را دیدم که پیش از این دوره قادر به درکشان نبودم. حساسیت ها را فهمیدم و فهمیدم که چگونه رفتار کنم که مامورین نتوانند سوء استفاده کنند و هم بند ها هم نرنجند.بخوبی درک کردم که دشمن اصلی دستگاه زندان است و نباید کاری کنم که بتوانند سوء استفاده کنند.به همین دلیل توانستم با همه زندانیان علیرغم اختلافات گروهی که اغلب کودکانه بودند روابط خوبی داشته باشم

این دوره برای ما شش ماه طول کشید. یکی از مضار اساسی ایندوره برای ما و منافع برای دستگاه توابین و زندان این بود که به علت نبود هیچگونه وسیله سرگرمی و وقت گذرانی و مطالعه زندانیان در جریان صحبتهای بی پایان نسبت بهم دیگر حساسیت پیدا می کردند و آستانه تحریکشان به شدت پائین می آمد. در اواخر این دوره ششماهه سطح ارتباط زندانیان اتاق باهم دیگر بسیار پائین آمده بود و تعدادی هم بشدت باهم دچار تنش شده بودند . صحبت هایی که بین زندانیان رد و بدل میشد دیگر حاوی اطلاعات مفیدی برای ثبت در دفتر اتاق نبودند. دستگاه توابین نتجه مورد نظر را گرفته بود و لازم بود که فاز بعدی برخورد را با ما شروع کنند و این دریکی از نیمه شبهای تیر ماه سال شصت و پنج شروع شد . از ساعت یک بامداد یکی یکی ما هارا احضار کرده و گفتند وسایلت را جمع کن آنهم با حالتی که گویا دیگر برای ما دنیا به آخر رسیده و بسوی اعدام می رویم. در واقع هم تغییر عمده ای در وضعیت ما صورت گرفت . آغاز سکوت مطلق

سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

مرثیه


او با اين حال تاكيد كرد: از هيچ يك از مواضع خودم كوتاه نيامده ام و اگر راديكال تر نشده باشم، محافظه كارتر نشده ام. اگر تا آخرين لحظه عمرم هم در زندان باشم، از هيچ يك از مواضع خود كوتاه نمی آیم

این خبر در سایتهای مختلف خبری امروز (دهم خرداد هشتاد وچهار) درج و پخش شده است. او کیست؟

حدس زدید؟

بلی او اکبر گنجی است که این روزها خبر اعتصاب غذای اودر بسیاری از سایتهای خبری درج و پخش شده و اینکه با وجود نپذیرفتن مرخصی یک هفته ای، برخی مقامات با نفوذ در آستانه ای انتخاباتی پرمساله و دشوار او را از زندان به بیرون فرستاده اند. چرا اینکار را کرده اند؟ مهم نیست، او یک زندانی سیاسی است و در همان روزهایی که کسان دیگری که همزمان با او بازداشت شدند خیلی کوتاه آمدند (شاید هم شرایط حبسشان از او بهتر بوده باشد ) او کوتاه نیامد و اکنون بیش از چهار سال است که زندانی است و در این مدت مرتبا به مرخصی رفته و جلسه محاکمه اش علنی پخش شده و الخ . با وجود این همسرش به حق گفته که این حق اوست که برای درمان به مرخصی یک ماهه بیایید

اکبر گنجی امروز مظلوم است و حق دارد اعتراض کند و طلب حق نماید ولی یاد آوریم زمانی را که مخالفین همین نظام بدون اینکه امکان دفاع از خود را داشته باشند و بدون اینکه وکیلی داشته باشند محکوم شدند و بسیاری شان به جوخه اعدام سپرده شدند. به یاد آوری مظلومیت آنهایی که نتوانستند کلامی در دفاع از خود بگویند و اگر هم گفتند کسی را امکان شنیدن نبود

محاکمه من بیش از پنج دقیقه طول نکشید.وقتی وارد اتاق قاضی شدم آخوندی بنایم عابدینی در حالیکه پاها را روی هم انداخته و عمامه اش را روی میزش گذاشته بود و پک عمیقی به سیگارش میزد به منشی اش که جوان ریشویی بود گفت این آقا کیست ؟ منشی گفت این فلانی است. آخوند گفت آهان اوهم، بخوان به بینم چه کرده؟ منشی شروع بخواندن کرد و ده مورد اتهام را از روی ورقه اش قرائت کرد.آخوند گفت هان؟ تو اینکارها را کرده ای؟ من تا خواستم حرف بزنم و توضیح بدهم او گفت فقط بلی یا خیر بگو و حرف اضافه نزن، فهمیدی ؟
در پایان "محاکمه" من اعتراضم را نسبت به شرایط زندان به "قاضی" گوشزد کردم و اینکه در زندان دربسته هستیم و شرایط بسیار غیرانسانی است
او گفت : اعتراض داری؟عجب؟ شما وطن فروش هستید.خائن هستید. نمی دانی آقا؟ تو را باید در خیابان بدارت میزدند، زبان درازی موقوف

من در زمانی که محاکه شدم دو سال و چند ماه از بازداشتم گذشته بود. از این مدت بیش از نوزده ماه را در سلول انفرادی و سه ماه را در بند در بسته بسر برده بودم. بیش از دو سال از محاکمه گذشته بود (یعنی بیش از چهار سال و چهار ماه بعد از بازداشت) که حکم حبس ابد و عفو از اعدام را به من ابلاغ کردند و وقتی به مامور ابلاغ حکم گفتم به این حکم اعتراض دارم، او با تعجب نگاهی بمن انداخت و پرسید: اعتراض داری؟ یعنی چه ؟میخواهی اعدام شوی؟ برو شادی کن وشیرینی بده که زنده ای ، اعتراض چیه ؟ بدو برو احمق نشو ، فقط اینجا یک انگشت بزن. گفتم انگشت زدن چه معنا و مفهومی دارد؟ مامور ابلاغ حکم گفت فقط یعنی اینکه این حکم را دیده ای وبس. حق اعتراض هم نداری. منهم ناگزیر انگشت را براستامپ دفتر بند چهار زده و بر ردیف مربوط به ابلاغ حکم فشاردادم و اثر آبی انگشتم بر دفتر ابلاغ احکام ثبت شد وجهت اطمینان در محل اثر انگشت با خودکار نوشتم که حکم رویت شد تا معنای تائید از آن مستفاد نشود که آنهم با اعتراض شدید مامور روبرو شد. محکوم به حبس ابد بدون حق اعتراض

من امروز تصادفا زنده ام، از زنده بودنم خوشحالم و از اینکه این سطور را می توانم بنویسم و در اختیار شما خوانندگان ناشناس بگذارم خوشحالترم. زندانیان بسیاری بودند که در شرایط مشابه من بودند و در سالهای سیاه دهه شصت و تابستان نحس شصت و هفت رشته حیاتشان گسیخت

اینکه اکبر گنجی وقتی برای مرخصی می آید می تواند مصاحبه مطبوعاتی بکند و انگشتانش را به علامت پیروزی بلند کند شاید نشانه بهبود و پیشرفت اوضاع باشد. بیاد بیاوریم کسانی را که چنین امکانی را نداشتند و امروز حتی سنگ قبری را صاحب نمیتوانند باشند، بیاد بیاوریم زمانی را که حتی مراجع تقلید هشتاد ساله مجبور بودند ندامت نامه خودرا جلوی دوربین های تلویزیونی با دستان وصدای لرزان بخوانند

شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴

آیا توابها غیر قابل بخشش هستند؟

قضاوت در مورد انواع توابها
یکی از خوانندگان آشیان یادداشتی بدین شرح گذاشته است که " آیا نامهای توابین نامهای واقعی است ؟ من با افشای نامهای واقعی توابین مخالف هستم. دلایل آنهم فکر می کنم روش است

یک خواننده دیگر نیز در پاسخ به یادداشت اول یادداشتی گذاشته که دربخشی از آن می نویسد "من نمی فهمم که چرا مخالفید ؟ بنظر شما کسی که سالها زیر شکنجه این ... بوده حق ندارد حداقل یک اسم ازآنها ببرد؟ و الخ

این دو یادداشت نشانگر نگرشهای متفاوت و گاه بشدت متعارض در برخورد با توابین می باشد. به راستی با توابین دیروز در شرایط امروز و آینده چگونه باید برخورد کرد و درمورد آنها چگونه قضاوت نمود؟

بنظر من نحوه برخورد با توابین سابق در ارتباط با تحلیل مساله توبه و توابیگری از یکسو و نحوه عمل خود توابین از سوی دیگر قابل بررسی است. تحلیل مساله توبه و توابیگری در بخش های قبلی صورت گرفته است ولی این تحلیل برای قضاوت در مورد شخص تواب کافی نیست

مطابق تحلیل مذکور توبه و توابیگری در میان زندانیان سیاسی ناشی از فشار غیر انسانی و بسیار خشن دستگاه اطلاعاتی و زندان می باشد . یعنی این دستگاه زندان است که شخصیت زندانی سیاسی را می شکند و تواب را به وجود می آورد ، همه توابها از هر نوعی که باشند قربانی دستگاه سرکوب هستند. و هر وقت ازشدت فشار کاسته شده و یا کلا فشار حذف میشود و زندانی خود را در معرض اعدام و شکنجه و سلول انفرادی نمی بیند ، توبه و توابیگری در میان اکثریت قریب به اتفاق زندانیان جای خود را به مقاومت آشکار میدهد. اما مساله مهمتر اینست که دستگاه زندان توابین را وادار به اقدام علیه سایر زندانیان می کند ، یعنی عمل و نتایج توبه و تواب شدن یک زندانی بخود او محدود نمی شود و دراین ماجرا زندانیان دیگر در معرض صدمات جسمی و روانی بسیار جدی قرار می گیرند و برخی حتی جان خود را از دست میدهند.لازم است برای قضاوت در مورد توابین از این زاویه نیز مساله را مورد بررسی قرار داده و معیارهایی عینی و ملموسی ارائه نمود
انواع تواب
بطور کلی تواب ها را صرف نظر از انگیزه و شخصیت میتوان به چند دسته تقسیم کرد ، برای روشنتر شدن انواع توابها ، آنهارا به پنج درجه به شرح زیر تقسیم کرده ام که، همانند درجات پوسیدگی دندان و سوختگی، درجات بالاتر از نظر عددی نشانگر شدت و حدت بیشتر مساله می باشد

پیش از درجه بندی توابها این نکته راهم یاد آور شوم که از نظر من کسی که زیر شکنجه جسمی و روانی ناگزیز از دادن اطلاعات می گردد در گروه توابین نمی گنجد

تواب درجه یک
این نوع تواب، اعلام توبه می کند ، مصاحبه می کند ، اطلاعات سوخته خود را میدهد ولی کسی را لو نمی دهد ، زندانبان و بازجو نمی شود خبر چینی سایر زندانیان را نمی کند

تواب درجه دو
اعلام توبه می کند ، مصاحبه و اعلام انزجار می کند ، اطلاعات زیادی میدهد که ممکن است به گیر افتادن اشخاص دیگری نیز بشود ولی همکاری عملی نمی کند ، زندانبان و بازجو نمی شود خبر چینی سایر زندانیان را نمی کند

تواب درجه سه
اعلام توبه می کند ، مصاحبه و اعلام انزجار می کند ، اطلاعات زیادی میدهد رفقای خود را لو میدهد و سرقرار هم حاضر میشود ولی زندانبان و بازجو نمی شود خبر چینی سایر زندانیان را نمی کند ، اگر هم ناچار از اینکار شوند به شکل سطحی و صوری اینکار انجام میدهند و دستگاه زندان جهت شکستن شخصیت او و تاثیر بر سایر زندانیان اورا بدینکار وادار می نمایند

تواب درجه چهار
اعلام توبه می کند ، مصاحبه و اعلام انزجار می کند ، اطلاعات زیادی میدهد رفقای خود را لو میدهد و سرقرار هم حاضر میشود و زندانبان و بازجوهم می شود و خبر چینی سایر زندانیان را هم می کند ، این نوع توابها توابیگری شان شبیه کار بسیاری از کارمندان عادی است که کاری را حسب وظیفه و دربرابر حقوق و پاداشی که می گیرند انجام میدهند و انگیزه چندانی برای کار کردن ندارند

تواب درجه پنج
این نوع تواب همه موارد تواب درجه چهاررا با شدت تمام و با افتخار وانگیزه بالا انجام میدهد بطوریکه حتی توابین درجه چهار نیز از دست او در امان نیستند ، در شکنجه جسمی و روانی سایر زندانیان شرکت می کند، تلاش می کند به بازجوها و مسئولین زندان اثبات کند که تنها شخص قابل اطمینان برای آنها اوست ، سعی بر پرونده سازی می کند و خوش رقصی خودشیرینی میکند و اینگونه توابها هستند که مسئولین بند دربسته و مشاور صدیق بازجویان و دستگاه اطلاعاتی میشوند

گفتنی است که همه موارد فوق الزاما دریک شخص وجود ندارد ، افرادی بوده اند که در مرحله بازجویی مقاومت خوبی کرده اند و در مراحل بعدی دچار فروپاشی شده اند و برعکس کسانی هم بوده اند که در مراحل اولیه همکاری کرده اند ولی بعد خود را یافته و کنار کشیده اند

اگر با این درجه بندی توابین موافق باشیم با درجات پنچگانه فوق چگونه باید برخورد کرد؟
آیامی توان بقول معروف همه آنها را به یک چوب راند و گفت همه توابها سرو ته یک کرباسند ؟
آیا میتوان همه آنها را قربانی دستگاه سرکوب دانست و بخشید و کارهایشان را فراموش کرد؟

به چند واقعه توجه کنید
شناسایی و دستگیری زندانی فراری و اعدام او
در سال شصت و شش یکی از زندانیان مجاهد بند چهار دربسته زندان تبریز بنام کاظم رهنما (این اسم واقعی است) که تلاش زیادی برای تواب واقعی شدن او صورت گرفته بود ولی صداقتش اثبات نشده بود درجریان مراجعه به بیمارستانی در خارج از زندان موفق به فرار از دست مامورین محافظش میشود. پس از فرار او اطلاعات و دادگاه انقلاب توابین مورد اعتماد را در گلوگاه های استان مستقر میکنند و پس از سه روز کاظم رهنما توسط توابین دریکی از پستهای ایست و بازرسی شناسایی و دستگیر میشود. کاظم رهنما در تابستان شصت و هفت درحالیکه تنها سه سال از محکومیت ده ساله اش باقی مانده بود اعدام شد و عامل شناسایی و دستگیریش در زمستان شصت و هفت از زندان آزاد گردید

گزارشات وتحلیل هایی که زندانیان را به پای چوبه دار میفرستد
درفاجعه هولناک تابستان شصت هفت در زندان تبریز بنا به محاسبه ای که در سالهای بعد صورت گرفت حدود هفتاد تن از زندانیان مجاهد اعدام شدند که چند تنشان از مامورین بند چهار بودند و در درجه بندی فوق آنها را میشود در رده های بسیار پائین توابین درجه چهار جای داد . تصمیم گیری اصلی در مورد آنها بر اساس گزارشاتی صورت گرفته بود که توسط توابین درجه پنج و چهار تهیه می گردید
تبدیل زندانی به بیمار روانی
یکی از زندانیان که خود از گروه توابین درجه چهار بود(اسمش را می گذارم عباسی ) پس از برگشت از مرخصی تشویقی چند روزه در سال شصت و پنج شنیده های خود از رادیوها را برای یک نفردیگر تعریف میکند و او نیز بلافاصله گزارش واقعه را به مسئول توابین میدهد . خشم مسئول توابین فوران می کند و این فوران خشم به تقوی (دادیاردادگاه انقلاب و بانی اصلی بند دربسته ) منتقل می شود و عباسی به فوریت مغضوب شده و به اسفل السافلین بند چهار پرتاب میشود و کتک و شکنجه جسمی و روانی دائمی خوراک هرروزه اش میشود. برخوردهایی که با او صورت می گرفت با زندانیان سرموضع نمی گرفت. ازدید توابین او یک خائن بود و به خاطر این خیانت و شاید هم به خاطر ناشی گری اش که درجه خلوص و صداقت توابین را باعمل ناشیانه اش در برابر خدایگان زیر سوال برده بود باید شدیدتر از زندانیان سرموضع و غیرتواب مجازات میشد. عباسی در عین حال دارای شخصیتی بسیار ترسوو ضعیف بود

یکی از شکنجه هایی که درمورد عباسی اعمال میشد این بود که هر چند روز یکبار پس از نیمه شب یکی از توابین در اتاق را بازمی کرد و میگفت عباسی پاشوبیا . عباسی پامیشد ومیرفت و درحالیکه در پشت سرش بسته میشد تواب می گفت حکم اعدامت آمده . پس از ساعتی عباسی دوباره به اتاق برگردانده میشد ، لرزان و گریان و تا صبح زیر پتویش آرام می لرزید و جرئت هم نمی کرد صدای گریه اش را بلند تر کند. پس از مدتی با هر باز شدن در اتاق عباسی رنگش می پرید و شروع به لرزیدن می کرد.عباسی پس از چندی عادت بدی پیدا کرد که شاید در زمره تیک های عصبی باشد ، عادتش این بود که ناخودآگاه انگشتش را توی دماغش می کرد و درحالی که ماتش می برد مشغول کاویدن دماغش میشد و حاصل را کف اتاق میریخت . این کار باعث اشمئزاز زندانیان میشد و توابین بالا نشین از بالای تخت به او دستور میدادند که اینکار را نکند و او می گفت چشم به بخشید ولی دقایقی بعد ناخود آگاه کارش را از سر می گرفت. سر این موضوع عباسی مکررا کتک میخورد و تنبیه میشد. یکی از تنبیه هایی که توابهای مبتکر برای شکنجه بیشتر او بکار برده بودند این بود که اگر پس از تذکر تواب مامور اتاق عباسی بازهم انگشت توی دماغ می کرد یک جفت جوراب را به دستهایش می پوشاندند و وادارش میکردند ساعتها درکنار دیوار اتاق بایستد و او بدون کوچکترین اعتراضی این وضع را تحمل می کرد و علاوه براو سایر زندانیان نیز که در جاهای خود نشسته بودند مجبور به تحمل این وضع بودند.بعضی روزها درتمام طول روز عباسی درحالیکه دستهایش در جوراب بودند ساکت سرجایش می نشست و فقط برای خوردن غذا و رفتن دستشویی می توانست جورابها را از دستهایش در بیاورد

شخصیت عباسی کاملا مضمحل شد وفروپاشید ، قیافه اش بیشتر به مرده شباهت داشت ، در هواخوری در خط خودش بدون اینکه سرش را تکان دهد و درحالیکه با نگرانی به زمین خیره شده بود مثل شبحی بی صدا قدم می زد ، کوچکترین صدایی از او خارج نمی شد نگاهش مات و گنگ بود. وقتی دستور آزادی او از بند چهار و انتقالش به بند سیاسی عمومی موسوم به بند سه گانه صادر شد و توابها که ظاهرا با او مهربان شده بودند به او گفتند آقای تقوی ترا بخشیده و قراره بری بند سه گانه او باور نداشت و بدنش به لرزه افتاده و رنگش زرد شده بود و فکر می کرد اورا برای اعدام می برند و با التماس بازهم خواهان بخشش بود
بعدها شنیده شد که عباسی به خاطر وخامت وضعیت روانیش چند ماهی در بیمارستان زندان بستری شده و دوزهای بالای داروهای روانگردان مصرف می کرده است. او بعدا آزاد شد ولی از سرنوشت بعدی اش خبری نیست
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چگونه می توان در مورد توابها قضاوت کرد؟
فراموش نکنیم که توابها از هر نوع و درجه ای قربانی دستگاه سرکوب و زندان هستند و این مسئولین دستگاه سرکوب هستند که مستحق مجازات هستند . ولی
آیا قربانی بودن انسان را از مسئولیت های مدنی ، انسانی و اخلاق معاف می کند؟
آیا انسان در مقام قربانی می تواند مدعی شود که اختیاری نداشته است ؟
تفاوت آنکه مقاومت کرده و آنکه در مقام تواب اعمال فوق را مرتکب شده چیست ؟

قضاوت دراین مورد بسیار دشوار است
بسیاری از توابین سابق هم اکنون به زندگی عادی برگشته و زندگی سالمی دارند. آیا اینها باید بخاطر اعمال دوره توابیتشان مستحق توبیخ و مجازات هستند؟

بنظر من عمده توابین درجه پنج و بخشی ازتوابین درجه چهار در اعمال شکنجه های جسمی و روانی سایر زندانیان مستقیم یا غیر مستقیم شرکت داشته اند و همچنین عملکردشان در اعدام بخش مهمی از قربانیان فاجعه ملی سال شصت وهفت موثر بوده است و به همین دلیل باید به عنوان ناقضین حقوق بشر پاسخگوی اعمالشان باشند

نویسنده یادداشت اول پرسیده بود که آیا اسامی توابینی که در مقاله قبلی (تست روانی ) مورد اشاره قرار گرفته بودند واقعی است یا نه؟ باید بگویم متاسفانه اسامی مذکور واقعی هستند ، کسانی که اسم شان به عنوان تواب در این یادداشتها برده شده اند همگی از توابین بسیار خشن درجه پنج بوده اند و لازم است روزی پاسخگوی اعمالشان باشند

بنظر من قربانی بودن دلیل معافیت از پاسخگویی نیست و اگر کسانی را بخاطر قربانی بودن از مسئولیت معاف کنیم ظلم بزرگی را درحق دیگرانی که قربانی این قربانیان بوده اند روا داشته ایم. ولی مسئولیت اصلی در هرحال متوجه متولیان دستگاه سرکوب می باشد

در عین حال کسانی که همه توابین را به یک چوب میرانند و توجهی به درجه بندی آنها ندارند توجه داشته باشند که داشتن انتظار قهرمانی از انسان زندانی انتظاری است عبث و خیالپردازانه که به ضد خودش تبدیل می شود. واقعی بینی و توجه به تفاوت های شخصیتی انسانها و شرایط دشواری که زندانیان سیاسی داشته اند از لوازم قضاوت عادلانه است
نظرشما چیست؟

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

تست روانی و طبقه بندی شخصیتی زندانیان


بند در بسته چهار همزمان سه ماموریت مهم را برعهده داشت

اول ، درهم شکستن روحیه مقاومت کلیه زندانیان سیاسی و ایجاد فضای رعب و وحشت در زندان
دوم ، تولید تواب واقعی
سوم ، منزوی ساختن زندانیان سر موضع

همانطور که قبلا توضیح داده ام کنترل این بند تماما در اختیار تشکیلات توابین بوده و مامور رسمی بند ، موسوم به وکیل بند , هم که غالبا یک پاسدار مفلوک بود فقط برای ثبت آمار و گزارش تعداد زندانیان در بند حضور داشت و مطلقا دخالتی در امور بند نمی کرد و بسیاری شان از تواب ها وحشت داشتند

تواب ها برای انجام ماموریت های سه گانه فوق با عملیات حساب شده ای اقدام به تست وضعیت روانی و شخصیتی زندانیان و به ویژه تازه واردین به بند می کردند تا اقدامات بعدی را برای تامین اهداف و ماموریتهای خود برنامه ریزی کنند و درعین حال خود عملیات را به نحوی انجام میدادند که مستقیما هم در خدمت تامین اهداف سه گانه فوق باشد.

به این داستان واقعی توجه کنید
-----------------------------------------------------------------------------------------------
یکی از شبهای سرد زمستان سال شصت و چهار است. ساعت ده شب با آویزان کردن یک سطل پلاستیکی درزیر لامپ که فضای اتاق را نیمه تاریک می کند اعلام خاموشی شده و همه در اتاق شماره سه درجای خود به خواب اجباری رفته اند . تواب مامور در طبقه سوم یکی ازتختها ودرجای خود چهار زانو نشسته و برای این که همه زوایای اتاق را به بیند تقریبا نیمی از بالا تنه اش را از تخت آویزان کرده است. جالب اینکه برای دیدن تخت های پائین تخت خود یک آئینه جیبی کوچک را در دستش گرفته و بایک مخفی کاری ناشیانه سعی بر دیدن زندانیان داخل تختها دارد. در اتاق سه در چهار متری سه تخت سه طبقه به سه دیوار تکیه داده شده است. طبقه سوم تخت ها به توابها اختصاص دارد . شش نفر از زندانیان در طبقات اول و دوم تختها خوابیده اند و پنج نفر دیگرروی زمین و در فضای بین سه تخت به هم چسبیده اند یعنی مجموعا یازده نفر زندانی. اینکه هرکسی در کدام قسمت اتاق بخوابد توسط توابها تعیین میشود. کف خواب ها باید برعکس هم بخوابند یعنی سرهر نفر باید درکنار پاهای بغلدستی باشد و هیچ دوسری نباید روبروی هم قرار گیرد. موقع خواب همه زندانیان یا باید چشم بند به چشم بزنند ، یا کلاه سرشان بکنند و یا سرشان زیر پتو باشد. فضا برای کف خوابها آنقدر کم است که حتما باید همه به پهلو بخوابند و کسی نمی تواند راحت به پشت دراز بکشد

تواب بالا نشین پس از شروع خاموشی حرکات زندانیان را زیر نظر گرفته وحرکات همه را به دقت در دفتر صد برگی گزارشات اتاق ، که تقریبا هر هفته یکی ازآنها پر میشود، می نویسد . اینکه چه کسی زود میخوابد و راحت می خوابد و چه کسی دیر میخوابد یا نمی تواند بخوابد و ناراحت است . اگرکسی زیادی جابجا بشود ابتدا تذکر دریافت می کند و در نوبت سوم از اتاق بیرون برده شده و درحیاط نگهداشته شده و دیر وقت به اتاق برگردانده میشود. یکی از هم اتاقی های ما که اسمش را دراینجا سعید می گذارم مشکل بیخوابی دارد و با وجود مصرف داروهای آرام بخش شب نمی تواند بخوابد و شروع خاموشی برایش شکنجه بزرگی است و مکررا سراین مساله با توابها برخورد پیدا کرده و دچار دردسرمیشود

ساعت حدود یازده شب است و تقریبا همه بجز سعید خوابشان برده است. ناگهان در اتاق با صدای وحشتناکی به ضرب لگد چند نفر از توابها باز میشود. شاید ده نفر از توابها با فریاد "پاشید برای بازرسی" وارد اتاق شده و فریاد کشان از تخت ها بالا رفته روی طبقه سوم تخت نشسته با فریاد و کوبیدن مشت بردر وتختها همه را وحشت زده از خواب بیدار کرده و دستور رفتن به حیاط بند میدهند و فریاد میکشند"به هیچ چیز دست نزنید، آثار جرم را از بین نبرید". تصور کنید در اتاقی سه درچهار متری که نیمی از فضایش را تختهای آهنی اشغال کرده اند یازده نفر زندانی گیج خواب و هاج و واج که نمیدانند چکار باید بکنند و ده نفر توابی که بالای تختها رفته و نعره می کشند و مشت می کوبند چه هنگامه ای برپاست . هرکس هر لباسی را که در آن بلبشو پیدا میکند بتن کرده و به طرف حیاط راه می افتد منهم کت کاموایی خودم را پیدا کرده و پشت و رو بتن می کنم ولی موفق به پیدا کردن کلاه (که در سرمای زمستان تبریز داشتنش از ضروریات است ) و کت رویی خودم نمی شوم . در داخل راهرو هم توابها به صف ایستاده و دالانی درست کرده اند که باید از میانشان رد شد و به حیاط رسید هریک متلکی می گویند . یکی می گوید تشکیلاتشون رو شده ، دیگری می گوید مبارزین سرموضع را نگاه کنید که چه ترسیده اند . یکی دیگر خبر از عدم تحمل ما می دهد و الخ

در حیاط ما را وادار میکنند در فواصل تقریبا دو متری ازهم روبه دیوار ایستاده دستهایمان را بلند کرده و روی دیوار یخ زده بگذاریم . برای هرزندانی یک نفر تواب اختصاص داده شده که پس از بازرسی بدنی دقیق ، درکنارش می ایستد و مواظب است که دستهایش را پائین نیاورده و سرش را برنگرداند. عملیات در پوشش ظاهرا موجه و قانونی "بازرسی" صورت می گیرد(زندانبانان هر زمان که لازم تشخیص بدهند می توانند کل بند و زندانیان را بازرسی بکنند ) و سعی بر کشف وسایل خلاف و آثاری از اقدام زندانیان برای ایجاد تشکیلات مخفی است. به مدت بیش از یکساعت توابین داخل اتاق همه وسایل ناچیز زندانیان را درهم ریخته و میشکنند و پاره می کنند و عربده های پیروزمندانه متظاهرانه میکشند . یکی فریاد می زند یک گزارش پیدا کردم ، آن یکی خبر از کشف یک چاقوی تیز میدهد و سومی فریاد یافتن قلم و کاغذش به هوا می رود وهمه دروغ. وسایل زندانیان عبارت است از دوعدد پتو برای هر نفر، تعداد محدودی لباس ، مسواک و خمیر دندان و حوله ، یک عدد کاسه و بشقاب ملامین یا پلاستیک با یک قاشق آلومینیومی و یک فنجان و احیانا فلاسک و جیره غذایی شامل قند وشکرو نمک و چایی و نان و یک جفت دمپایی پلاستیکی . در این عملیات بسیاری از فلاسک ها شکسته می شوند قاشقهارا به علامت پیروزی خم می کنند ، نمکها را می ریزند داخل قند و شکر و الخ. چوب نئوپان تختها را از جا می در آورند ، پتوها را پاره پوره می کنند و برای تکمیل عملیات و برای آزار دادن هم اتاقی ما سعید که بسیار عصبی است و قرص آرامبخش مصرف می کند لباسها و پتوی او را محکم گره می زنند تا اعصاب اورا هرچه بیشتر بهم بریزند

بازرسی تمام شده و برای ادامه عملیات توجیه دیگری لازم است . رئیس توابها و مسئول بند توابی است بنام حسین جوکار که عملیات را از اتاقک فرماندهی خود که به دخمه مشهور است هدایت می کند. یکی از معاونین او بنام بهرام طهمورث ابلاغیه فرماندهی عملیات را به زندانیان لرزان از سرمای شدید که در یک ساعت گذشته دستهایشان برروی دیواربوده اعلام می کند . "هرکس خسته شده می تواند به اتاق برگردد" . یازده زندانی منفرد روبه دیوار نمی توانند تصمیم جمعی بگیرند ، چون روح جمعی بینشان وجود ندارد. بنابراین هریک به تنهایی واکنش نشان میدهد. اعلام شرط پذیرش خسته شدن ، با توجه به فضا و حساسیت های زندانیان سیاسی شرطی است تحقیر آمیز و حساب شده که زندانیان را تحریک می کند. ابتدا صدای اعتراضی از چند نفر بلند میشود که با نهیب و هجوم توابها سرو صدا مهار میشود. دو نفر همان ابتدا اعلام خستگی کرده و به داخل اتاق برمی گردند. یک نفر دیگر که در اینجا اسمش را حسن می گذارم دستهایش را پایئن می اندازد و برمی گردد و به توابها اعتراض می کند و توابها در پاسخ به این نافرمانی چند نفری بر سر او می ریزند و کتکش می زنند ولی حسن اهل تمکین نیست و مقاومت می کند و حاضر نیست دوباره روبه دیوار ایستاده و دستهایش را روی دیوار یخزده بگذارد . توابها چند نفری درحال کنترل و مهار او هستند و بعد از چند دقیقه برای جلوگیری از سرایت مقاومت اوبه دیگران او را کشان کشان به داخل میبرند و رفتن او در ظاهر برای تشدید مجازات او است ولی درعمل مجبور میشوند اورا به اتاق برگردانند. او بدین طریق بر توابها غالب میشود. منهم که توسط چند نفر از توابها محاصره شده ام همچنان ایستاده ام و آنها تهدید می کنند که بدتراز حسن بامن رفتار خواهند کرد و باخنده وشادمانی می گویند دیدی چه بلایی بر سر رفیقت آوردیم؟ یکی دیگر از زندانیان شروع به مشاجره و مباحثه می کند . ساعت به یک بامداد میرسد و سرما شدیدتر میشود. توابها که خود از طولانی شدن عملیات و سرمای شدید خسته شده اند، در حیاط کشیک چند نفره دایر می کنند و هر چند نفر یک ربع در داخل بند خود را گرم می کنند و چایی میخورند و جایشان را با کشیک قبلی عوض میکنند . آنها سعی می کنند هریک از زندانیان را به تنهایی مجاب کرده و غائله را ختم کنند . چون علیرغم رسید ن به اهداف اولیه تا اینجا عملیات به ضررشان تمام شده است

یکی از توابها بنام تیمور علیزاده به من نزدیک میشود و با پوزخندی به من می گوید هنوز خسته نشده ای ؟ توهم خسته می شوی بالاخره ، قهرمان بازی را کنار بگذار. به چشمانش نگاه می کنم درعمق چشمانش جز خباثت و کینه چیزی دیده نمی شود. دلیل این کینه و خباثت را نمی فهمم. آیا انسان تحقیرشده ای است که انتقام حقارت خود را از من میخواهد بگیرد ؟ یا تصور می کند که اگر همه تا سطح او سقوط کنند شخصیت او ارتفاء یافته واحساس حقارتش تخفیف پیدا می کند ؟

توابها در این ماجرا سعی می کنند زبان خاص هرکس را یافته و با این زبان با او حرف بزنند، درمورد حسن خیلی زود متوجه شدند که با او با زبان خشونت باید حرف بزنند و اصلاح پذیر و قابل مذاکره نیست. یکی دیگر از زندانیان را باید با احترام باید برخورد کرد تا به راه بیاید و الخ.
در ساعت سه صبح من درحیاط تنها مانده ام و از سرما می لرزم و توابها نیازی به کشیک هم نمی بینند و همگی به داخل بند رفته و گاهی سرکی به حیاط می کشند . ساعت سه ونم علی افریگان می آید حیاط و به من می گوید چرا نمی آیی تو ؟ کسی به تو نگفته تو حیاط باشی تو خودت ترجیح داده ای که درحیاط بمانی . مسخره تر از این استدلال نمی شد کرد . بدین ترتیب ماجرای عملیات خاتمه می یابد . منهم احساس می کنم که از نظر روانی بر تواب ها غالب شده ام (هر چند ازنظر جسمانی دو عارضه مزمن سخت برای من به یادگار می ماند ، عفونت کلیه و سینوزیتی که به سینوزیت مزمن تبدیل می شود ) و این مسیر آینده مرا در بند چهار تا به آخر تعیین می کند

تواب ها تمام مراحل عملیات را به دقت در دفترشان ثبت کرده و بعد در چند جلسه به تحلیل و نتیجه گیری و طبقه بندی روانی و شخصیتی زندانیان می پردازند و گامهای بعدی را برنامه ریزی می کنند

تست روانی توابها برای خود زندانیان هم تست آموزنده ای بود ، هریک از زندانیان در سایه این تست می توانست توانایی ها و حتی خصوصیان پنهان خود و دیگران را به وضوح مشاهده کرده و ارزیابی کند. من این نتیجه گیری را در سالهای پایانی بند چهار کردم . وقتی ماجراهای چند ساله بند چهار را مرور می کردم متوجه شدم که تقریبا اکثر قریب به اتفاق زندانیان در طول مسیر خود در بند چهار تا حدود زیادی مشابه همان روشی که در آن شب سرد زمستانی پیش گرفته بودند عمل کرده اند. مثلا حسن به خاطر روش برخورد تهاجمی اش خیلی زود به مدت بیش از دو سال تبعید شد به زندان زاهدان. من شناختی که دراین ماجرا از خودم بدست آوردم این بود که آمادگی برخورد تهاجمی و فیزیکی را ندارم و سودی دراین کار نمی بینم ولی می توانم به مدت طولانی شرایط سخت را تحمل کنم و از نظرروانی و منطقی طرف را وادار به تسلیم کنم

یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

زندانی سیاسی و تجدید نظر در مواضع : 5 احتمال


آقای مهدی پرتوی برای توده ای ها شخصیت بحث برانگیزی است : او بینانگذار سازمان مخفی نوید ، عضو کمیته مرکزی وهیئت سیاسی و مسئول سازمان مخفی حزب پس از انقلاب است. پس از دستگیری سران حزب در سال های شصت ویک و شصت ودو و نمایشات تلویزیونی آن سالها بسیاری از توده ای ها مهدی پرتوی راعامل ضربه دوم به سازمان حزب دانسته و معتقدند که همکاری وی با دستگاه اطلاعاتی علت اصلی این ضربه بوده وعلاوه براین تواب شدن وی و همکاری اش با بازجویان نیزاز عوامل تسلیم و شکست سایر افراد توده ای در زندان بوده است. در سال هفتادو هشت آقای عمویی، از بازماندگان رهبری این حزب، در مصاحبه ای با روزنامه عصر آزادگان( به مسئولیت ماشاله شمس الواعظین) رفتار مهدی پرتوی در زندان را از عوامل فروپاشی حزب بر شمرد. آقای پرتوی هم بلافاصله اقدام به جوابگویی نمود . منهم برمبنای جوابیه ایشان موقع را برای طرح مساله " تجدید نظر در مواضع فکری وسیاسی " مغتتنم شمرده و در مقاله ای نسبت به طرح این مساله پرداختم و آنرا برای چاپ در اختیار خود شمس الواعظین قراردادم . ولی آنها مقاله را چاپ نکردند و پس از سه هفته از آن تاریخ هم روزنامه عصر آزادگان توقیف شد
اکنون از آنجا که تحلیل ارائه شده لازم است در اینجا آورده شود عین همان مقاله را بدون هیچگونه تغییری درهمین جا درج میکنم
--------------------------------------------------------------------------------------------
اول آذر هفتادو هشت

زندانی سیاسی و تجدید نظر در مواضع :5 احتمال

آقای عمویی در مصاحبه ای با روزنامه عصر آزادگان (آبان هفتاد و هشت) " شیوه رفتار آقای پرتوی درزندان " را در فروپاشی سال شصت و دو حزب توده ایران موثر دانسته است. آقای مهدی پرتوی نیز در واکنشی فوری و عجولانه به این دیدگاه در جوابیه ای ( عصر آزادگان بیست و شش آبان هفتاد و هشت)اظهارات آقای عمویی را " تحریف حقایق تاریخی " قلمداد نموده و ضمن متوجه ساختن مسئولیت فروپاشی حزب به آن گروه از اعضاء کمیته مرکزی که قبل از وی در بهمن ماه سال شصت ویک بازداشت شده بودند استدلالهایی کرده که از زوایای مختلف قابل بررسی است

نوشته حاضر نه درصدد کشف " حقایق تاریخی " است ونه میخواهد مسئولین فروپاشی حزب توده ایران را شناسایی و معرفی کند و نه قصد دفاع از شخص یا گروه خاصی را دارد، بلکه هدف بررسی معضل مسئولیت گریزی و توجیه گرایی مبارزین سیاسی شکست خورده و تحلیل آسیب شناسانه موضوع سابقه داری بنام "تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی " است

--------------------------------------------------------------------------------

برخی از محورهای " جوابیه " آقای مهدی پرتوی از این قرارند
آقای مهدی پرتوی در مواضع فکری و سیاسی گذشته خود تجدید نظر کرده است
به آقای مهدی پرتوی "افترا" زده شده و بدنام است
آقای پرتوی به آقای عمویی " بخاطر تحمل دهها سال زندان و پافشاری برآرمانهای خیرخواهانه " احترام قائل است
آقای پرتوی سالها " سکوت " کرده و " همه اتهامهای ناروا" را تحمل نموده ودر "جوابیه " نیز قصد دفاع ازخود را ندارد
آقای پرتوی پس از دستگیری در اردیبهشت ماه سال شصت ودو دراولین بازجویی ها مقاومت می کند ، اما مشاهده تسلیم و شکست رهبران حزب کاخ آرزوهایش بر سرش خراب می شود

ازجوابیه تلویحا چنین بر می آید که آقای مهدی پرتوی هنوزهم آرمانهایی را که حزب توده ایران حامل و مبلغ آنها بوده خیرخواهانه میداند و از نظر او مقاومت زندانی در برابر بازجو ارزشمند است ، تاثیر " شیوه رفتار" او در فروپاشی حزب افترا و تهمتی بیش نیست و علاوه براین ایشان از تحریف حقایق تاریخی و ناسزا گویی به کسی که درمواضع خود تجدید نظر کرده است مکدر و آزرده خاطر میشوند. خلاصه کلام اینکه آقای پرتوی به تعریف خودش انسانی است خیرخواه ، آرمانگرا و طرفدار صداقت و مقاومت و مخالف جزمیت و افترازنی

اما خواننده جوابیه انتظار دارد شخصی با سوابق آقای پرتوی نکات مهمتری را درجوابیه مطرح می کرد که به سهو و با عمد مسکوت مانده اند. مثلا

آقای پرتوی کی ، کجا ، چگونه و تحت چه شرایطی در مواضع نظری و سیاسی خود تجدید نظر کرده است؟
آقای پرتوی چه شیوه رفتاری را در زندان در پیش گرفته بوده که بخاطر آن در معرض افترا ، اتهام و بدنامی قرار گرفته است؟
آقای پرتوی چرا قصد دفاع از خود را ندارد و به چه دلیل سالها "سکوت" کرده و همه " اتهامهای ناروا " را تحمل نموده است؟

-------------------------------------------------------------------------

تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی

هر انسانی با هر ایدئولوژی ، فکر و اندیشه ای حق دارد در مواضع فکری و سیاسی خود تجدید نظر لازم را بکند و هیچکس حق ندارد به خاطر اینکار متعرض او گردد. این حکم در مورد آقای پرتوی نیز صادق است

اما " تجدید نظر در مواضع " دقیقا به چه معناست ؟
به تعریفی میتوان گفت : تجدید نظر در مواضع عبارتست از نقد آزادانه و آگاهانه مواضع فکری و سیاسی موجود و اتخاذ مواضع جدید به اختیار. چنین تجدید نظری یک شبه رخ نمیدهد و معمولا حاصل یک فرایند بسیار پیچیده و طولانی است

اگر این تعریف را بپذیریم جا دارد بار دیگر از آقای پرتوی پرسیده شود که وی کی ، کجا و چگونه در مواضع فکری و سیاسی خود تجدید نظر کرده است ؟
آیا در سلول انفرادی و باوجود بیم شکنجه و اعدام و حداقل میل کاملا طبیعی " رهایی " میتوان به اختیار یا آزادانه به نقد مواضع فکری و سیاسی نشست؟

آقای مهدی پرتوی بیش از هرکس دیگری با این واقعیت آشناست که چگونه متولیان دستگاهها تواب سازی (که اینروزها بخش بسیار کوچکی از شاهکارهایشان علنی میگردد) با استفاده از ابزارهای فوق الذکر اراده و شخصیت قربانیان خودرا درهم شکسته و آنها را به
تجدید نظردر مواضع فکری و سیاسی وادار میکنند. ایشان می توانند تعریف کنند که در زندانهای سیاسی دهه شصت و هفتاد فردی که درمواضعش " تجدید نظر" می کرد "تواب" نامیده میشد و اینکه در دهه تاریک شصت از نظر برادران تواب ساز تجدید نظر لفظی و ظاهری در مواضع به تنهایی برای پذیرش " توبه " کافی نبوده و قربانیان آنها باید "صداقت" خودرا عملا "اثبات" میکردند

آقای پرتوی جهت تنویر افکار عمومی می توانند توضیح دهند که "اثبات صداقت" حسب حال هر زندانی سلسله اعمال متنوعی را شامل میشود که از تخلیه اطلاعاتی کامل ، شرکت در نمایشهای تلویزیونی اعتراف و اعلام انزجار نسبته به اعمال و افکار گذشته آغاز شده و تا خبرچیینی و شرکت در عملیات بازداشت ، بازجویی و شکنجه همفکران سابق و زدن تیرخلاص و حمل جسد اعدام شدگان را در برمی گیرد. اینکه قربانی در مراتب فوق تا چه مرحله ای پیش برود وبه عوامل متعددی ازجمله میزان فشار وارده ، درجه استحکام شخصیتی و هشیاری فرد زندانی بستگی دارد

از آنجا که آقای پرتوی زمان ، مکان ، چگونگی و شرایط " تجدید نظر در مواضع فکر و سیاسی " خود را روشن نساخته است ، چند احتمال را میتوان مورد بررسی قرارداد


احتمال اول
آقای پرتوی دیرزمانی پیش از بازداشت ( در اردیبهشت سال شصت و دو) در مواضع خود تجدید نظر کرده بوده و تنها اعلان آن در زندان صورت گرفته است. اگر این احتمال درست باشد ادامه فعالیت تشکیلاتی آقای پرتوی ، بعنوان عضو کمیته مرکز و هیئت سیاسی و سازمان مخفی ، پس از تجدید نظر در مواضع را چگونه باید تفسیرکرد. دریک تفسیر خوشبینانه شاید بتوان گفت آقای پرتوی شجاعت لازم برای گسستن از یاران و رفقای سابق را نداشته و بازداشت و انزوای سلول انفرادی این امکان را برایش فراهم ساخته و او دلیلی ندیده در آتشی بسوزد که بدان اعتقادی ندارد. اما در تفسیری کمتر خوشبیینانه نظریه همکاری اگاهانه و عامدانه وی در قبل و بعد از بازداشت با نیروهای اطلاعاتی برای متلاشی ساختن تشکیلات حزب توده تقویت می شود

احتمال دوم
آقای پرتوی تا لحظه دستگیری بر مواضع خود باقی بوده و در بازجویی های اولیه مقاومت هم میکند، اما پس مشاهده درهم شکستن اراده و مقاومت آقای کیانوری در زیر شکنجه وشنیدن " اعترافات تکان دهنده و پوزش خواهانه رهبران " (از متن جوابیه) ، که حاصل فعالیت های شبانه روزی تواب سازان در فاصله بین دوضربه بود، به یکباره " کاخ بلند آرزوها و آرمانهای خیرخواهانه " برسرش خراب شده و ازآن "جز ویرانه ای از سرافکندگی و پشیمانی" برجای نمی ماند . و این امر نهایتا بدانجا می انجامد که آقای پرتوی به تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی اش می پردازد

اگر این احتمال را که (که درعین حال توجیه تلویحی آقای پرتوی در جوابیه هم هست) بپذیریم ، لاجرم باید قبول هم بکنیم که آقای مهدی پرتوی (عضو کمیته مرکزی و هیئت سیاسی و مسئول سازمان مخفی) تا زمان دستیگیری از آنچه در "جوابیه" از آنها به عنوان موارد اتهامی حزب ، "اعترافات تکان دهنده رهبران" و اعمال خلاف قانون حزب یاد می کند تا بدانجا بی خبر بوده که آگاهی ناگهانی از آنها چنان ضربه ای به او وارد می کند که کاخ آرزوهایش به یکباره فرو ریخته و مواضع فکری و سیاسی و شخصیت وی زیر آوارمدفون میشود. اما با توجه به این که بخش عمده موارد اتهامی حزب به سازمان مخفی تحت مسئولیت ایشان مربوط میشد ، پذیرش این احتمال منطقی بنظر نمی رسد

احتمال سوم
آقای پرتوی تا لحظه دستگیری برمواضع خود باقی بوده و "کاخ بلند آرمانها و آرزوهایش" نیز بر شالوده مواضع مذکور سربه فلک می سائید. استحکام این "کاخ بلند" و مواضع زیربنای آن تا بدان اندازه بوده که ، پس از بازداشت کیانوری و بخش عمده رهبری حزب در بهمن ماه سال شصت ویک ، آقای پرتوی بدون توجه به ظرفیت محدود انسانها در برابر شکنجه های جسمی و روانی طاقت فرسا و بدون اندک اندیشه ای در مورد امکان شکستن مقاومت رهبران زندانی ، به قهرمان سازی از آنها می پردازد وبدون انجام تدابیر امنیتی لازم برای خارج ساختن سازمان تحت مسئولیت خود از زیر ضربه قریب الوقوع به خواب زمستانی فرو میرود

آقای پرتوی که از لحاظ روانی و اعتقادی به شدت وابسته و نیازمند قهرمان ساخته خود بود ، پر به آسمان می کشید اگر منتشر میشد که کیانوری ، عمویی و دیگر رهبران زندانی زیر شکنجه مرگ را پذیرا شده اند بدون اینکه لب بگشایند وسرفرود آورند ، چرا که در این صورت تبدیل به اسطوره های قدسی و دست نیافتنی میشدند و برای مدتهای مدید سرمایه روانی لازم را برای ادامه فعالیت شهید پرستان فراهم می آوردند و امثال آقای پرتوی می توانستند برگهای برنده شهدای خود را در بازار سیاست یکی پس از دیگری در برابر رقبا و رفقای نیازمند قهرمان و اسطوره رو کنند. چه بسا آقای پرتوی چنین آرزویی هم داشت و متاسف بوده که چرا رهبران حزب همانند اعضاء سازمانهای چریکی به سیانور مسلح نشده بودند تا در همان بدو گرفتاری به درجه رفیع شهادت نائل آیند

اما سیر وقایع مطابق آرزوهای آقای پرتوی پیش نرفت . رهبران شاخص حزب شکنجه های جسمی و روانی سنگین را ( به تائید آقای پرتوی درجوابیه ) تاب نیاوردند ، سر فرود آوردند ، لب گشودند و با چهرهای درهم شکسته و شخصیت های فرو ریخته در برابر دوربینها تلویزیونی بر زبانشان سخنانی جاری شد که بدترین دشمنانشان هم انتظارش را نداشتند

حال تصور کنیم حال و روز آقای پرتوی را که پس از زندانی شدن بجای قهرمانان اسطوره ای ، که در راهروهای زندان با گامهای استورا گام برمیدارند و بازجوها و زندانبانان از نگاه کردن درچهره پر هیبت و باصلابت آنها می هراسند و از مسیر نگاههای نافذشان می گریزند ، با انسانهای درهم شکسته ای روبرو میشود که برای قضای حاجت نالان بر زمین می خزند و بجای دعوت به استواری و پایمردی او را به تسلیم و دادن اطلاعات فرا می خوانند . آقای پرتوی هم که همه زندگی و سرمایه عمر خود را در طبق اخلاص تقدیم قهرمانان و بت های خود کرده و رویاهای فراوانی درخیال خود پرورانده بود، با مشاهده این وضعیت حال قمار باز پاک باخته ای را پیدا می کند که علاوه بر از دست دادن همه چیز و آوار شدن کاخ آرزوها برسرش ، جسم و جانش نیز درمعرض شکنجه های مرگ بار قرا می گیرد و از آنجا که دارای شخصت مستقلی نیست و استواریش را از بت ها و قهرمانانش اخذ میکرده ناگهان در خلاء رها میشود و این جدایی از پایگاه روانی به فروریختن و اضمحلال شخصیت وی منجر می گردد. در چنین شرایطی ، او علاوه بر اینکه میخواهد جسم و جان خود را نجات دهد میل شدیدی به انتقام گیری از مسببین سرافکندگی و فرو ریختن آرزوهایش نیز دارد ، اما از آنجا که توانایی رویا رویی با قوه قاهره ای که اورا در چنگال گرفته ندارد تمام کینه و حس انتقام جویی خود را متوجه کسانی میسازد که نتوانسته اند نقش قهرمانی را مطابق تصویر رمانتیک و ذهنی او ایفا کنند و خود نیز همچون او قربانی این قوه قاهره شده اند.این انتقام گیری چنان شدید و کینه توزانه بود که دوربین ها نیز از ضبط آن شرم داشتند و شاید هم به همین دلیل است که آقای پرتوی میل به سکوت دارد. اگر این احتمال را به پذیریم میتوان گفت شخصیت فرو ریخته آقای پرتوی برای ترمیم خود و توجیه شیوه رفتارش در زندان نیازمند پوشش مناسبی است که با توسل به "تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی " فراهم میشود ، اما این پوشش و توجیه فقط میتواند خودر اورا فریفته و قانع کند

احتمال چهارم
آقای پرتوی اساسا و از ابتدای ورود به فعالیت سیاسی-تشکیلاتی فاقد مواضع فکری و سیاسی بوده و انگیزه اصلی وی در پیوستن به یک حزب سیاسی دارای برنامه و پشتوانه دستیابی به قدرت سیاسی چیزی غیر از مواضع فکری و سیاسی می باشد و "کاخ بلند آرزوهای" وی نیز کاخی است کاملا شخصی که درجهت ارضاء و تشفی آرزوها و تمایلات قدرت طلبانه و شورشگرانه بر افراشته شده است. دراینجا نیز همانند احتمال سوم آقای پرتوی پس از زندانی شدن و مشاهده اضمحلال جسمی و روانی شخصیت هایی که پایه ها و ستونهای کاخ رویایی وی بودند خود را پاک باخته دیده و و به فکر نجات تنها چیز ارزشمند باقی مانده برایش که همانا جان شیرین باشد می افتد. اما نجات جان شیرین در میان مخمصه ای چنین دهشتناک ، آسان و ارزان بدست نمی آید و بهایی بسیار گزاف و سنگین دارد که درجوابیه با عناوینی از قبیل اتهام های نا روا ، بدنامی و ناسزا از آن یاد میشود که گویا روح آقای پرتوی را می آزارند. تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی دراین حالت نیز تنها پوشش و توجیه ظاهرا آبرومندانه شیوه رفتار و اعمال ناشی از شکست و فروپاشی شخصیت زندانی سیاسی می باشد


احتمال پنجم
آقای پرتوی تا پیش از دستگیری بر مواضع خود باقی بوده و پس از زندانی شدن نیز در مواضع فکری وسیاسی وی تغییری به وجود نمی آید، اما او برای گریز ازشکنجه ، سلول انفرادی و اعدام مجبور میشود "تقیه" کرده و به ظاهر در مواضعش تجدید نظر نماید اما برای یک فعال سیاسی د رحد و اندازه وی این شیوه گریز در کوتاه مدت نمی توانست سودو نتیجه عمل درپی داشته باشد و تواب سازان خواهان "اثبات صداقت در عمل" میشوند و از اینجاست که آقای پرتوی همانند اسیری مسلوب الاختیار مجبور به اعمالی میگردد که از آن به عنوان "شیوه رفتار آقای پرتوی در زندان" یاد میشود و از آنجا که تهدید اعدام مثل شمشیر داموکلس بر بالای سرش آویزان میماند وی ناچار از ادامه همکاری با صاحبان جانش می گردد. یعنی ترس از شکنجه و مرگ موجب میشود آقای پرتوی علیرغم اعتقادش تسلیم قوه قاهره ای شود که سلطه اش را برتمام ابعاد شخصیت او می گسترد و به هرکاری که بخواهد وادارش می سازد. در پایان این ماجرا خود آقای پرتوی نیز نیم تواند تشخیص دهد که به چه چیزی اعتقاد دارد و به چیزی اعتقاد ندارد و اعمالی که انجام میدهد از کجا سرچشمه می گیرد

----------------------------------------------------------

اگر در بررسی نحوه تجدید نظر در مواضع زندانی سیاسی بطور اعم و آقای پرتوی بطور اخص احتمالات پنجگانه فوق را از نظر منطقی امکان پذیر بدانیم ، میتوانیم نتیجه گیری کنیم که از میان پنچ احتمال پیشگفته فقط در احتمال اول است که تجدید نظر در مواضع فکری و سیاسی صورت می گیرد و در چهار احتمال دیگر آنچه که رخ میدهد یا تسلیم ، شکست و فروپاشی شخصیت بوده و یا گریز ازپذیرش مسئولیت اعمال و نتایج آن در شرایط مشخص. در حالت اول نیز از آنجا که شخص تجدید نظر کننده در مواضع بجای علنی ساختن تغییر عقیده خود و تلاش برا اقناع دیگران راه مخفی کاری و متلاشی ساختن سازمان را در پیش میگیرد بنا به تعبیر رایج در ادبیات سیاسی ( به تعبیر بدبینانه ) "خائن" محسوب میشود و اگر چنین شخصیتی از یاران و رفقای سابق خود ناسزایی نیز بشنود بخاطر تجدید نظر در مواضع نیست بلکه بخاطر شیوه عمل پس از تجدید نظر در مواضع است