دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

سکوت مطلق -2

5
دقایق به کندی می گذرند. به زندانیان دیگر نگاه می کنم . همه ماتشان برده است. به جز تخت روبرویی من که مثل من چشمانش اطراف را می کاود. یکی از زندانیان سبیلش را می کند. به چشمانش نگاه میکنم ، نگاهش را می دزد. چه اصطلاح جالبی است ، در واقع نگاهش را که مورد نیاز من است و امری است کاملا طبیعی از من می دزد

به پنجره اتاق نگاه می کنم . ارتفاعش حدود هفتاد سانتی متر و عرضش حدو یک متر و یا شاید بیشتر است یک شیشه ثابت وسط دارد و دولنگه کوچگ شاید سی سانتیمتری در دو طرف، ده میله عمودی دارد که با پنج یا شش میله افقی قطع شده و درهم جوشکاری شده اند ، از تسمه سه میلیمتری هستند. روی نرده هم یک توری ضخیم زده شده است . تلاش می کنم محاسبه کنم که این توری چقدر از فضای پنجره را اشغال کرده است و اگر نبود چقد نور اضافی به داخل اتاق می آمد. با دقت زیاد تعداد سوراخهای ارتفاع و عرض توری را می شمارم و عرض هر یک از میله های توری را دو میلی متر در نظر می گیرم نتیجه محاسبه نشان میدهد که توری آهنی حدود یک ششم پنجره را اشغال کرده و به همین اندازه جلوی نور و هوا را می گیرد.بعد به خود آفرین می گویم و فکر می کنم که اگر نیوتون و دکارت جای من بودند ریاضی و فیزیک چقدر پیشرفته تر از الان میشدند و درعالم خیال برکرسی نیوتن تکیه می زنم

در اتاق ناگهان با یک لگد باز میشود. یکی از مسئولین توابین بند که نامش را بیاد نمیاورم وارد اتاق می شود و به زندانی تخت پائین روبروی در می گوید تو داشتی با تخت روبرویی ات صحبت می کردی ! پاشین هر دو تا بیائید بیرون !هردو زندانی با ناراحتی بیرون میروند
معلوم شد تواب مامور راهرو از سوراخ کلید داخل اتاق را نگاه میکرد ه و اورا دید میزده که با ایماء و اشاره با تخت روبرویی اش صحبت هایی را از راه دور می کرده است
بعد از نیم ساعت یکی پس از دیگری بر می گردند . هردو برافروخته اند ، انگار که سیلی خورده اند. سرجایشان دراز می کشند و رویشان را به دیوار می کنند . بنظر میرسد گریه می کنند . هرد و بسیار جوانند و شاید بیست و دو سه سال بیشتر ندارند. نسبت به آنها احساس پدری می کنم و احساس خشم می کنم . آخر من سی و یک سال دارم. احساس ناتوانی می کنم که نمی توانم واکنشی نشان دهم. اینجا انفراد مطلق حاکم است و بدترین نوع انفراد. زمانی زندانی در سلول انفرادی است و دیوارهای بتونی و میله ها و درهای فولادی او را احاطه کرده اند و در نتیجه او نمی تواند با دیگر زندانی ارتباطی بر قرار کند و واکنشی به آنها نشان دهد، ولی اینجا نه دیواری است و نه در و میله فولادی . من آنها رای می بینم فاصله بازدارانده ای بین ما نیست . اما من بازهم نمی توانم واکنشی نشان دهم. اینجا دیواری از ترس و بهت روانی بر پاداشته شده اشت. کسی که با من نیم متر بیشتر فاصله ندارد مظلومانه به من می نگرد و با نگاهش می گوید با من کاری نداشته باش. بگذار من به حال خودم باشم . توجه و همدردی تو وضع مرا بدتر می کند ، لطفا دلت بحال من نسوزد. عدم توجه تو بیشتر به نفع من است! انفراد مطلق و آزارنده درحالیکه آنها را می بینی

علی نمازی ، دومین رئیس التوابینی که من دیدم ، در یکی از جملات قصارش گفته بود که بند چهار "مجرد تکامل یافته است . ما دیگر کسی را به بند مجرد و سلول انفرادی نمی فرستیم . برای اینکه اتاقهای بند چهار وظیفه سلول انفرادی را به مراتب بهتر انجام می دهند به اضافه کارهای دیگری که سلول انفرادی قادر به انجامش نیست " . وافعا که او تحلیل درستی کرده بود. کم نبودند کسانی که دلشان میخواست در سلول انفرادی باشند ولی آرزویشان برآورده نمی شد. در سلول انفرادی زندانی تحت نظارت شدید بیست و چهار ساعته نبود و در این مدت توابین را مشاهده نمی کرد و سایر زندانیان راهم نمی دید تا در صدد ارتباط با آنها باشد و تنبیه شود و یا اینکه زندانیان دیگری چنین تلاشی بکنند و باز هم او تنبیه بشود

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بهت زده نوشته هايت را مي خوانم. مي بينم هيچكس هيچ نظري نداده است. وبلاگت هم پر از همان سكوت مرگبار است. گفتم حالا كه مي شود و هيچ توابي بالاي سرمان ننشسته، اين سكوت را بشكنم. بنويس بگذار آيندگان بدانند بر نسل ما چه گذشته است

Ali Shabdar گفت...

مشت خاکسـتر زنــد بر آشـیـــــان چکمه های یـاغـی این وحشـیــان
محبـس خــون در پس دیوار مــرگ حـاصــل پنـــدار جـمــــع مفتـیــــان
ارمـغــــان تـلخ این بـیـداد و جـهــل لحظه ای نتوان بشُست از دیدگان
بـذر مـرگـــی بر سـر راهش زنـنــد نسل سـوزان را کـه برخیزد فـغــان
حلـق، سوراخ و قلـم بسمـل کنند بیمناک از خلــق و لـرزان از جهـان
آسمان از شرم دژخیـمان گریست آفتــــابش شـد بـه ابـر انـدر نهـــان
کافی اما مـــرگ این حکـام نیست آتـشــــی بـایــد بـر آنـان جــــاودان

ناشناس گفت...

جامعه ایران این مصیبت فراموش نشدنی را که ماهیت رژیمی مستبد و افرادی خونخوار و ضعیف النفس را نشان داد هیچگاه از یاد نمیبرد

*********************************
قلعه تنهایی ما را دیو در بند خود کرده خون چکد از این دیوار جان به لبهای من اورده