چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

سکوت مطلق - 4


7
بازهم در اتاق باز می شود، و بازهم همه نگران می شوند. منهم که تازه از افکار ناشی از صحبتهای دخمه ای بیرون آمده ام سرم را بلند می کنم و به در نگاه می کنم تا به بینم چه خبر شده و چه ماجرایی در شرف وقوع است. کسی وارد نمی شود و در همچنان نیمه باز می ماند. این نشانه چیز دیگری است.حتما میخواهند مصاحبه ای پخش بکنند. حدسم درست است.صدای خش خش بلند گوی راهرو بلند می شود. یک نفر شروع به صحبت می کند . صدای زنگ دار جمشید صباغی از توابین درجه پنج بسیار فعال است.او بار دیگر همه را به شنیدن صدای توبه تنی چند از گمراهانی می کند که به تازگی تحت تاثیر فضای عطرآگین و ملکوتی بند چهار و ارشادات داهیانه برادر بزرگ زین العابدین تقوی موفق به تشخیص راه ضلال از نور شده و به راه نورانی توبه و ندامت و رهایی پای گذاشته اند، و دعوت می کند که معاندینی که هنوز به این درجه از شناخت و وارستگی نرسیده اند قبل از خروش خشم الهی بخود آمده و توبه نمایند

صدای صلوات از بلند گو به گوش میرسد و بعد شعارهایی که طی آنها گفته میشود صل علی محمد تقوی مبارز خوش آمد. بعد از چند لحظه یک نفر صحبتش را آغاز می کند : بسم الله القاصم الجبارین ، مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین. سخنران خود را معرفی می کند و سپس به ذم خود و گروهش و رهبرانش می پردازد و ضمن بر شمردن سوابق خیانت خود به آرمانها و شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی و ذکر اینکه مدتهای مدید به واسطه اغفال توسط رهبران گروه در ضلالت و گمراهی به سر می برده است و اینکه دچار غرور و خود بینی بوده و عدم پیوستنش به تشکیلات توابین زندان ناشی از عقده های شخصیتی و روانی او بوده و انگیزه فکری و منطقی برای مقاومت نداشته از برادر زین العابدین تقوی و توابین طراز اول زندان به علت نجات روح او از جهنم سوزان تشکر می کند.او درسخنرانیش به انواع فسادهای رایج در تشکیلات سازمانش ازجمله فسادجنسی رهبران هم اشاره می کند. نفر دوم و سوم هم تقریبا همین انشاء را قرائت می کنند.درپایان سخنرانی تازه توابین بار دیگر جمشید صباغی از پشت بلند گو زندانیانی را که هنوز در ضلالت به سرمی برند و بر عقده های شخصی خود پای می فشارند دعوت می کند از فرصتی که دربند چهار در اختیارشان گذاشته شده استفاده کرده و با تامل بیشتر بندهای اسارت گروهی را گسسته و در راه نجات و رهایی گام بگذارند
پس از پایان مصاحبه ها یک نفر بدو ن اینکه دیده شود در را می بندد. یکی از زندانیان بی صدا سرش را به علامت حیرت تکان میدهد و من پیش خود فکر می کنم که طی یکی دو هفته آینده شاید صدای او هم از همین بلند گو پخش شود. بعد آرزو می کنم که این فکرم خطا باشد

زندانی تخت پائین روبروی من ناراحت و مضطرب بنظر میرسد. در دوباره باز می شود و همه سرشان را بلند می کنند وبا نگرانی به در نگاه می کنند ، یکی از توابین مباحثه گر سرش را وارد اتاق می کند و با لبخند پیروزمندانه ای به همان زندانی مضطرب نگاه می اندازد و می گوید : شنیدی !؟ و در را می بندد. زندانی پریشان حال روبه دیوار دراز می کشد.منهم که به این نمایشات عادت کرده ام از میان توری و میله های پنچره به بیرون نگاه می کنم. از پشت پنجره دیوار آجری و بلند مقابل را می بینم و حدود ده سانتی متر از آسمان را که نیمه ابری است و یک قمری تنها که بر لبه دیوار نشسته است.خوشحال می شوم که این مقدار از آسمان را می توانم به بینم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

aya dar nazar darid ke dar rabe te ba edam ha ye sal e 67 ham mata le bi dash te bashid?